فصل دوم نهادهای فرهنگی دیگر در اردبیل
اشاره
آموختن علم و دانش اختصاص بمدرسه ندارد بلکه در جوامع پیشرفته کنونی وسایل دیگری نیز موجود است که آدمی از طریق آنها میتواند بمطالب مورد نظر دسترسی یابد و بر حیطه معلومات خود بیفزاید و زندگی معنوی خود را پربار سازد.
در کشورهای مترقی مهمترین این وسایل رسانههای گروهی است که در کشور ما از آن به «رادیو» و «تلویزیون» تعبیر میشود و امروزه نقش بسیار حساسی را از حیث تعلیم و تربیت بر عهده دارد.
قبل از پیدایش این دو وسیله کتابخانههای عمومی و روزنامهها و مجلّات علمی این وظیفه را بر عهده داشتند. ولی با تحولات چشمگیری که هم در خود رسانههای گروهی و هم در برنامههای آنها صورت گرفته قلمرو فعالیت اینها بیش از آنها گشته و هردو از وسایل ارزنده برای نشر علم و دانش شده است. ما در این فصل تاریخچه این منابع عمومی را عنوان میکنیم و از پیدایش روزنامه و کتابخانه و چاپخانه و رادیو و تلویزیون در اردبیل باجمال سخن میگوئیم:
روزنامههای اردبیل:
اوّلین نشریهایکه بصورت روزنامه در اردبیل منتشر شده جریده «اتّفاق» نام داشته است که مقارن با آغاز نهضت مشروطیت ایران، بهمت تنی چند از آزادیخواهان در این ولایت نشر میگشته است. ولی امروزه هیچ نسخهای از آن دیده نمیشود و حتی هیچگونه نام و اطلاعی نیز از نویسندگان و ناشرین آنها در دست نمیباشد.
دوّمین روزنامه «برگ سبز» نام داشته که با کوشش گروه دیگری از مشروطهطلبان در سال 1326 قمری (1287 خورشیدی) در چاپخانه احمدیه اردبیل بطبع میرسیده است. این روزنامه بصورت «نیمهفتهای» یعنی دو شماره در هفته چاپ میشده و
ص: 228
مدیریت آنرا شادروان «فضل الله شیخ الاسلامی» بر عهده داشته است. مرحوم «میرزا عبد الحسین خان مستوفی» نیز که از فضلا و دانشمندان اردبیل بود در این روزنامه مقالاتی مینوشته است. شادروان «میرزا محمد علیخان» مدیر مدرسه شرافت نیز از جمله نویسندگان آن بوده است و شاید بخاطر همین نوشتههایش بوده است که عنوان بابیگری یافته و در جلوی حمّام «پیر» بقتل رسیده است.
وضع متغیر سیاست آنروز در ایران و پیش آمدن استبداد صغیر و تعقیب و شکنجه آزادیخواهان بوسیله عمّال محمد علیشاه قاجار، امکان انتشار مستمرّ این روزنامه را متعذّر ساخت و بقول سالخوردگان گویا بیش از هفت یا هشت شماره از آن منتشر نگردید. روش آن روزنامه سیاسی، ادبی و انتقادی بوده است.
از آن تاریخ تا سال 1306 خورشیدی، بجز خبرنامهها و شبنامههای مختلف که با دستنوشته میشده در اردبیل روزنامهای نبوده است. در آنسال شادروان «غلامحسین حبیب الهی» امتیاز نشر روزنامهای بنام «جودت» را بدست آورد و این روزنامه نزدیک به بیست سال یعنی تا 21 آذرماه 1325 خورشیدی منتشر گردید.
مدیریت این روزنامه را مرحوم «حسن جودت» برادر بزرگ وی بر عهده داشت و برادر دیگرش «نصرت حبیب الهی» مدیر داخلی آن بود و بطوریکه قبلا هم اشاره کردهایم این هرسه فرزندان شادروان حاج محمد حسین حبیب الهی بودند .
روزنامه جودت خط مشی سیاسی و خبری داشت و وسیله ارتباط جمعی منطقه بحساب میآمد. در زمان حکومت یکساله فرقه دموکرات در آذربایجان، بمنزله «ارگان» آن فرقه در اردبیل بود و مطالب خود را بزبان «ترکی» منتشر مینمود. پس از بهمخوردن حکومت فرقه، مدیر و دیگر گردانندگان روزنامه مخفی یا جلای وطن شدند و اداره روزنامه نیز در روز 21 آذرماه 1325 بدست اوباش غارت گشت و انتشار آن در محاق تعطیل افتاد.
بفاصله پنجسال از آن تاریخ یعنی اسفندماه 1330، روزنامه دیگری بنام «قبس» در این شهر منتشر گردید. صاحبامتیاز و مدیر آن شادروان «عزیز صابر» بود که قبل از آن نیز
ص: 229
کتابفروشی و چاپخانهای در این شهر داشت. سبک روزنامه بیشتر خبری و ادبی بود زیرا وضع سیاسی ایران بعد از وقایع آذربایجان و مخصوصا بعد از کودتای 28 مرداد 1332، نویسندگان آنرا محافظهکار ساخته بود. این روزنامه در سال 1356 با فوت صاحبامتیازش تعطیل گردید.
همزمان با انتشار روزنامه قبس جراید دیگری نیز در این شهر انتشار یافت که عموما جنبه خبری و محافظهکارانه داشت و گاهی بعضی از آنها صورت «روزینامه» بخود میگرفت. روزینامه اصطلاحی بود که ببعضی از روزنامهها در ایران گفته میشد و آنها جرایدی بودند که نویسندگانشان پایبند اصول اخلاقی و امانت روزنامهنگاری نبودند و روزنامه را وسیله ارعاب و تخویف و بالاخره اخاذی از صاحبان مقام یا افراد و اشخاص قرار میدادند و از این راه ارتزاق میکردند.
روزنامههائیکه بموازات قبس در اردبیل منتشر شدند عبارتند از:
روزنامه «شمس ایران» بمدیریت مرحوم محمد شمسزاده از سال 1328.
روزنامه «دامن حق» بمدیریت آقای محمد ذکری از سال 1331.
روزنامه پیک روز بمدیریت آقای علی علائی از سال 1328.
روزنامه دفاع مردم بمدیریت آقای سید اسماعیل حسینی از سال 1330.
روزنامه بهار آذربایجان بمدیریت آقای محمود صالحی از سال 1330.
این جراید با آنکه از محل حق الثبت آگهیهای ثبتی و دولتی درآمدهائی داشتند در مقابل جراید تهران، که بفاصله 12 ساعت بعد از انتشار باردبیل میرسیدند قدرت پایداری نیافتند و بعد از کودتای 28 مرداد 1332 و تصمیم دولت دایر بتعطیل روزنامههائیکه کمتر از سه هزار شماره چاپ میشدند، یکی پس از دیگری تعطیل گشتند. در تاریخی که ما این مجموعه را گرد میآوریم در ولایت اردبیل هیچ روزنامهای چاپ نمیشود.
چاپخانههای اردبیل:
جای تأسف است که پیشینیان ما در اردبیل بموضوع تاریخ، بمعنی سال و ماه و روز، توجّه کمتری داشته و در باب آن ندانسته کوتاهی کردهاند. در یادداشتهائیکه ممکن است از
ص: 230
بعضی از آنها باقی مانده باشد نامی از روزنامه و چاپخانه و مدرسه و نظایر آنها میخوانیم بدون آنکه نویسندگان آن یادداشتها تاریخ روشنی از آنها بدست بدهند.
تاریخ چاپخانه در اردبیل نیز چنین است. اولین چاپخانهایکه در این شهر از آن نام برده میشود چاپخانه «احمدیّه» است که قبل از سال 1323 قمری با همت شادروان «آقا سید احمد» نامی بوجود آمده است. فرزندان این شخص امروز بنام خانوادگی «نیّر احمدی» خوانده میشوند. در آن تاریخ چاپخانه سربی معمول نبود و از آنجهت که چاپ بوسیله سنگ مخصوصی، صورت میگرفت آنرا «چاپ سنگی» میگفتند.
در این نوع چاپ مطالب را با مرکب مخصوصی روی کاغذ مینوشتند و آنرا بر سطح سنگ مذکور، که صاف و هموار شده بود، قرار میدادند. ماده چربی مرکب، بر آن سنگ اثر میگذاشت و شکل معکوس نوشتهها بر روی سنگ نقش میبست. آنگاه نوشته را از روی سنگ برمیداشتند و ماده آسیدی دیگری بر روی سنگ میریختند.
این ماده در سطح سنگ فعل و انفعالات شیمیائی انجام میداد و بجز قسمتهائی که مرکب اثر گذاشته بود آنرا تجزیه میکرد. در نتیجه جای نوشتهها برجسته و اطراف آن اندکی گود میشد. آنگاه چاپچیها با نورد مخصوصی، که معمولا از نمد یا پارچه پشمی میساختند مرکب چاپ را بر روی سنگ میمالیدند و سپس کاغذ را روی آن قرار داده با نورد دیگری فشار میدادند و بدینطریق صفحاتی را بچاپ میرسانیدند.
محلّ چاپخانه احمدیه در سرای «حاجی رحیم» بود و در طول حیات مطبوعاتی خود خدمات زیادی بفرهنگ این شهر نمود. در این چاپخانه علاوه بر روزنامه برگ سبز و اوراق مختلف، کتابهای چندی نیز مثل «مقامات حکیم الهی اردبیلی» و «وظیفة الاطفال» و نظایر آنها نیز چاپ و منتشر شده است.
ص: 231
بینظمیها و کشوقوسهای سیاستهای محلّی بویژه پیدایش و ورود چاپخانه سربی، کار این چاپخانه را با مشکلاتی مواجه ساخت و سرانجام آنرا در محاق تعطیل انداخت.
اوّلین چاپخانه سربی اردبیل که بنام «مطبعه مروّت» نامیده میشد در سال 1303 خورشیدی (1342 قمری) دایر گردید. ما از مؤسسین این مطبعه اطلاعی بدست نیاوردیم. برخی معتقد بودند که آن چاپخانه بعدها بملکیّت مرحوم حسن جودت درآمد و نام آن از مروت به جودت تغییر یافت ولی جمعی دیگر، مخصوصا برادران مرحوم جودت این گفته را نابجا دانسته اظهار داشتند که چاپخانه جودت بالاستقلال و از پایه بوسیله خود جودت بوجود آمد و آقای علی نجات برادر بزرگ وی ماشینآلات این چاپخانه را که در تبریز خریداری شده بود در زمستان سال 1304 خورشیدی با ارابه از آن شهر باردبیل حمل نمود .
بهرحال چاپخانه جودت از سال 1305 آغاز بکار کرد و چاپ روزنامه جودت نیز پس از کسب امتیاز در آنجا صورت گرفت.
آقای جودت که در زمان حکومت یکساله فرقه دموکرات آذربایجان مقام وزارت داشت در اواخر سال 1324 اقدام بخرید ماشینهای چاپ مجهّز و کاملی از روسیه شوروی نمود و با نصب آن مطبعه جودت را بزرگترین چاپخانه آذربایجان کرد ولی اوباش و افراد نادانی که در 21 آذر 1325 در اردبیل آشوب و بلوا بپا کردند این دستگاه بزرگ فرهنگی را طعمه حریق ساخته ماشینها و حروف و کلیّه وسایل آنرا بآتش کشیدند و این وسیله مهم نشر معارف را، که درهرحال متعلق بجامعه اردبیل بود، از بین بردند و بجای گردانندگان روزنامه- اگر گناهکار و درخور مجازات بودند- حروف سربی و ماشینآلات آهنی را آتش زدند.
بعد از این واقعه، شادروان عزیز صابر مدیر کتابفروشی صابر، که از سال 1309 خورشیدی اجازه تأسیس چاپخانه داشت به دایر کردن آن اقدام نمود و متعاقب آن
ص: 232
چاپخانه «ناهید» و سپس چاپخانه دیگری در سال 1329 خورشیدی بنام چاپخانه «مقصودی» بوجود آمد.
در زمانیکه ما این مجموعه را گرد میآوریم چاپخانههای صابر و مقصودی بصورت کامل و مجهّز در این شهر فعالیت دارند و دو چاپخانه دیگر بنام چاپخانه «جلائی» و «غفور مقصودی» نیز امور چاپی منطقه را انجام میدهند.
کتابخانهها و قرائتخانههای عمومی در اردبیل:
بعد از آستانه حضرت رضا (ع) در مشهد، اردبیل قدیمیترین و غنیترین شهر ایران از حیث کتابخانه بزرگ عمومی بود. این کتابخانه در قرن هشتم هجری قمری بوسیله شیخ صدر الدین موسی فرزند شیخ صفی الدین بوجود آمد و او در جوار آرامگاهی که قبل از سال 750 هجری بنام گنبد «الله الله» بر بالای تربت پدرش بوجود آورد، محلّی نیز برای کتابخانه و مدرس ترتیب داد و در ایّامی که خود بجانشینی پدر، ارشاد مریدان را بر عهده داشت بر وسعت آن افزود و جانشینانش نیز در توسعه آن کوشیدند و این کتابخانه را مرکز قابل استفادهای برای دانشمندان قرار دادند.
پس از تشکیل سلسله صفویه، پادشاهان آن سلسله با حرمتی که بر آرامگاه نیای خود قائل بودند در بزرگداشت آن، منجمله توسعه کمّی و کیفی کتابخانه کوشیدند و آنرا برترین کتابخانه ایران نمودند.
از متن تاریخ چنین برمیآید که علاقمندان علم و دانش برای بهرهگیری از این کتابخانه باردبیل میآمدند و گاهی در آنجا ماندگار میشدند چنانکه «عبدی بیگ» در زمان شاه طهماسب اول چنین کرد و با استفاده از آن کتابخانه، مجموعههائی مثل «تکملة الاخبار» و «صریح الملک» را برشته تحریر درآورد.
و یا «امیر سید حسین بن الحسن بن ابی جعفر محمد الحسینی الموسوی العاملی الکرکی» معروف به «مجتهد الکرکی» از آن گنجینه برخوردار گشت و خود در 1001
ص: 233
هجری نیز در این شهر درگذشت و جنازهاش بعتبات منتقل شد .
کتابخانه اردبیل با کتابهائیکه شاه عباس اول بدان اهدا نمود وسعت زیادی یافت و نام و آوازه آن از ایران نیز گذشت و قرنها بعد از آن، که روسها بر ایران غالب آمدند «گریبایدوف» طمع در کتابهای آن بست و گروهی از سربازان مسلح روسی که «پاسیکویچ» باردبیل فرستاد تعداد معتنابهی از نفیسترین کتابهای آنرا بیغما برده به «پطروگراد» انتقال داد.
بعد از آن تاریخ دوره افول این گنجینه معارف آغاز گشت و قسمتی از آنکه برای صیانت از غارتهای دیگر، ببرخی از متنفذین محلّی سپرده شده بود، بکتابخانه بازنگشت و سرانجام نیز کتابها و قرآنهای کمنظیری که از این دستبردها مصون مانده بود بشرحی که در صفحه 264 جلد دوم این کتاب آمده است، بدستور وزارت معارف بتهران منتقل گردید .
ص: 234
در این کتابخانه اوراق چندینساله مربوط بدوران شاه عباس اول که حاوی صورتحساب مخارج روزانه اطعام در بقعه بود، نگهداری میشد و نیز اسناد و قبالجات بیوتاتی، که در عهد شاه طهماسب اول و جانشینانش برای توسعه بقعه خریداری شده بود، حفاظت میگشت . این اوراق و اسناد که در حدّ خود قابلیّت ملاحظه و ارزش تاریخی داشت بانضمام قرآنهای نفیس خطّی دیگری که در لابلای آنها باقی مانده و از نظر حملکنندگان کتب بقعه در سال 1314 پنهان شده بود با مقدار زیادی اشیاء قدیمی آن، در سال 1352 از طرف وزارت فرهنگ و هنر تحویل گرفته شد و با کشیدن آخرین جارو، آخرین باقیمانده اشیاء و اسناد آن نیز سرنوشت نامعلومی پیدا کرد و این بقعه، که شهر اردبیل، بخاطر داشتن آن، بقول «خواندمیر» در کتاب «حبیب السیر»، «بهترین بلاد عالم و قبله اقبال طوایف بنی آدم» بود با از دست دادن همه اموال منقول و غیرمنقول خود، منحصر بهمان ساختمانهای محدود خود گشت. مردم اردبیل حق دارند، ولو بصورت مطایبه بگویند که اگر برای دولت مرکزی و اولیای آن میسّر میگشت خود ساختمان بقعه را هم از این شهر برداشته بتهران حمل میکرد.
باری اردبیل از آنزمان فاقد کتابخانه عمومی بود ولی کسانی از دانشمندان برای خود کتابخانههای کوچکی در خانه خویش داشتند که اگر جمع میشد میتوانست کتابخانه بالنسبه بزرگی برای شهر تشکیل دهد و صد حیف که چنین نشد.
در سال 1328 خورشیدی از طرف اداره فرهنگ اردبیل پایه کتابخانه عمومی
ص: 235
جدیدی در این شهر ریخته شد. این کانون چند سالی پابرجا ماند ولی بعدها بر اثر مشکلات مالی و بیعلاقگی رؤسای آن اداره مواجه با رکود شد و سرانجام تحویل شهرداری گردید زیرا این مؤسسه هم کتابهائی بعنوان قرائتخانه عمومی در اختیار داشت و نیز تأمین مخارج آن آسانتر بود. بعد از آنکه وزارت فرهنگ و هنر اداره امور همه کتابخانههای عمومی را در سطح کشور بر عهده گرفت این کتابخانه نیز در اختیار اداره فرهنگ و هنر اردبیل درآمد و با قریب دوازده هزار جلد کتاب در ساختمانی در گوشهای از باغملّی، مرکزی برای مراجعه دانشدوستان گردید.
رادیو و تلویزیون اردبیل:
در سال 1312 خورشیدی سروانی بنام پولادین رئیس ژاندارمری اردبیل بود و در خانهای در محله اچدکان، کوچه عالیقاپو مینشست. همسایهها و عابرین آنکوچه بعد از ظهرها صداهای ناهنجاری را از آن خانه میشنیدند و هریک درباره آن تعبیراتی میکردند. آن صداها از یک رادیوی گیرنده بود که برای اولینبار او باردبیل آورده بود.
آنروز در ایران مرکز فرستنده رادیوئی نبود و او سعی داشت که بوسیله آن گیرنده از فرستندههای کشورهای مجاور استفاده کند و چون گیرندههای آن ایام نیز ناقصتر از رادیوهای امروزی بود از اینرو «پارازیت» و خرخر آن رادیو، بیشتر از خود برنامهها بگوش میرسید و صداهای عجیب و غریب آن در بین مردم عامی بانحاء مختلف تعبیر میشد.
دستگاههای گیرنده آن زمان عموما با لامپ کار میکرد و علاوه بر «آنتن»
ص: 236
هوائی سیمی نیز از آنها بزمین وصل میشد و معمولا آنرا آنتن زمینی میگفتند و سروان پولادین بجای زمین سیم زمینی را بدیواره چاه آب متصل کرده بود.
در آن ایّام افسران ارتش و ژاندارمری کسانی از سربازان را بعنوان «گماشته» بکارهای شخصی و خانواده خویش میگماشتند و آن سروان نیز یکی دو ژاندارم دهقان را در خانه نگاه میداشت و وقتی کسی از آنها از این سروصداها میپرسید آنان، از روی باور و یقین میگفتند که «اجنّه» ها در چاه گفتوشنود و گاهی دعوا مینمایند و این صدای آنهاست که بوسیله آن جعبه شنیده میشود. و چهبسا که افراد سادهلوحی مثل خود آنها هم آن گفتهها را میپذیرفتند.
از روز چهارم اردیبهشتماه 1318 که اولین مرکز فرستنده رادیو در تهران آغاز بکار کرد تنی چند از پولداران اردبیل درصدد تهیه گیرنده برآمدند تا از برنامههای رادیوی وطن، بویژه آواز و موسیقی آن استفاده کنند ولی تعداد آنها محدود بود و تا سوم شهریور 1320 که روسها باردبیل آمدند شاید در مجموع به پنجاه دستگاه نمیرسید. صاحبان این رادیوها غالبا داشتن آنرا از دیگران پنهان میکردند تا مبادا دوستان و آشنایان بقصد استفاده از آن، مزاحم صاحبخانه شوند و او را با تهیه وسایل پذیرائی در مدت بالنسبه طولانی و بطور روزانه در زحمت اندازند.
رادیوی علنی در اردبیل بطوریکه در صفحه 17 جلد 2 گفتهایم متعلق به حاجی آقا مجاهد بود که در باغملّی چایخانهای ترتیب داده میز و نیمکت چیده بود و برای جلب مشتری آنرا نیز در آنجا گذاشته بود و بنا بدرخواست مشتریان، سخنان پرحرارت گوینده بخش فارسی رادیوی «برلین» را، که اخبار جنگ جهانی دوم را با آبوتاب خاصی میگفت، پخش مینمود ولی با آمدن روسها آنهم برچیده شد.
در سنوات بعد بویژه پس از سقوط فرقه دموکرات آذربایجان، علاقمندی بیشتری در اردبیل برای داشتن رادیو پیدا شد و مخصوصا نوعی از آن بنام «آندریا» که با برق و باطری هردو کار میکرد و خود هم حجم کوچکتری داشت مطلوب متمکنین این شهر گردید. ولی بطوریکه اشاره کردیم عمده این علاقمندیها برای استفاده از برنامههای موسیقی و ساز و آوازهای ایرانی رادیوهای تهران و بادکوبه بود.
ص: 237
در سال 1337 خورشیدی و چند سال بعد از آن کدورت سختی بین دو همسایه یعنی دولتهای شوروی و ایران پیدا شد و جنگ تبلیغاتی تندی بویژه از طریق رادیو درگرفت.
روسها در مجاورت شهرهای مرزی آذربایجان بلندگوهای قوی نصب کرده سخنان رادیوهای خود را با قدرت بیشتر برای شنیدن ساکنان شهرهای ایران تقویت میکردند و دولت ایران نیز بهمانگونه عمل مینمود.
در این حیص و بیص بود که گویا اولیای دولت ایران بفکر ایجاد مراکز فرستنده رادیو تلویزیون در مناطق مهمّ مرزی افتادند و کمکم موجبات آنرا فراهم کردند و اردبیل نیز یکی از این مناطق بود.
مرکز فرستنده اردبیل در سال 1349 خورشیدی تأسیس شد و بنای مناسبی با دکل فرستنده 50 متری در دو کیلومتری شهر و در کنار جاده آستارا، روبروی دو تپه کوچک قدیمی، که به «قوشاتپه» معروف است، برای آن احداث گردید و اولین برنامه آن نیز در آذرماه 1349 خورشیدی پخش شد.
در حال حاضر این مرکز با 10 کیلووات نیروی برق، مثل دیگر مراکز فرستنده ولایات مرزی، روزانه حدود 5/ 16 ساعت برنامههای رادیوهای مرکزی ایران را تقویت میکند ولی خود نیز روزانه بمیزان متوسط 5/ 3 ساعت برنامه محلّی دارد که بزبان اردبیلی اجرا میگردد و برای مردم شهر و روستاها فرحبخش میباشد.
با پیشرفت زمان در برنامههای رادیوهای مرکزی ایران تغییرات چشمگیری صورت گرفته و بموازات قسمتهای موسیقی و خبری بخشهای مهمّ علمی، تاریخی، اقتصادی، دینی و اجتماعی قابل استفادهای در آنها منظور گشته و در واقع بصورت کودکستانی برای کودکان، دبستانی برای نوآموزان، دبیرستانی برای دانشآموزان و دانشگاهی برای دانشجویان درآمده است و برنامههای محلی خود رادیو اردبیل نیز بهمانگونه از حیث اطلاعات محلی آموزنده و قابل استفاده میباشد.
در سال 1360 نیز فرستنده تلویزیونی در این مرکز نصب گردیده آغاز به پخش برنامه نمود. این مرکز هم، مثل رادیو، روزانه قریب چهار ساعت و سهربع برنامههای فرستنده مرکزی را تقویت مینماید. بعلاوه روزانه حدود هفتاد دقیقه نیز برنامههای محلی دارد
ص: 238
که عمدتا بزبان ترکی میباشد و در شبانهروز مجموعا نزدیک به شش ساعت امکان استفاده از برنامههای شبکه سراسری ایران و محلّ را برای روستائیان منطقه، که خوشبختانه اغلب آنها هم گیرندههای تلویزیونی دارند، فراهم میسازد.
برنامههای تلویزیونی چون با دو حسّ بینائی و شنوائی استفاده میشود مفیدتر و آموزندهتر از برنامههای رادیوئی است. بویژه در زمینههای علوم تجربی، که تفهیم و تفاهم آنها توأم با وسایل و ابزار علمی و چگونگی استفاده از آنهاست و خود کلاس و آزمایشگاه روشن و ثمربخشی برای جوانان و علاقمندان میباشد.
شک نیست که در شرایط موجود در برنامههای این هردو وسیله ناگواریهائی دیده میشود و قسمتهای بد آموزندهای بچشم میخورد و این بر عهده مدیران جامعه است که باید در بهتر کردن آنها بکوشند و وسایلی را که محیط پوشش و بهرهدهی آن تمام سطح کشور است بنحو روشن و مطلوبی مورد استفاده تربیتی قرار دهند.
ورزش در اردبیل:
در جوامع امروزی جهان، ورزش بمنزله مکتبی تلقی میشود که میتواند در پرورش روح و جسم جوانها وظایف حسّاسی را بر عهده گیرد و در ساختن انسانهای پرتوان و نیکاندیش بعنوان وسیله مؤثری بکار آید.
در گذشتههای دور در ایران از آن بدین منظور استفاده میشده و بمنزله کانونی برای تربیت انسانهای باشرف و کارآمدی بنام «عیّار» یا جوانمرد بکار میآمده است.
ورزش که برای خود تاریخ طولانی دارد در اردبیل نیز از زمانهای قدیم رواج داشته است ولی شکل آن با آنچه که امروز معمول است متفاوت بوده است؛ امروز برای ورزش میدانگاههای وسیع، «استادیوم» های سرپوشیده و روباز، استخرهای با آب سرد و گرم، وسایل گوناگون پرش، «پارالّل» و «بارفیکس» و ... بوجود آمده و خود حرکات ورزشی نیز انواع و اقسام گوناگونی پیدا کرده است در حالیکه در قدیم هیچیک از اینها معمول نبوده است.
ورزشگاههای قدیم عبارت از مکانهای کوچکی بود که علی القاعده با سقفهای ضربی احداث میگشت و بنام «زورخانه» نامیده میشد. وسط این مکان دایرهوار
ص: 239
گودبرداری شده تقریبا باندازه یکمتر از کف اصلی عمیقتر میگشت و بدینجهت به «گود» هم نامگذاری میشد. ورزشکاران در درون گود میرفتند و تماشاگران در سکوهای کنار آن مینشستند. ورزش عبارت از برداشتن وسایل سنگینی مثل «میل» و «کبّاده» و نظایر آنها بود و ورزشکار با در دست گرفتن و حرکت دادن، یا باصطلاح بازی کردن با آنها، بدن خود را نیز موزون با آنها حرکت میداد. گاهی نیز در داخل گود دستهای خود را در روی زمین و بر تخته مخصوصی میگذاشت و با قرار گرفتن بر روی آنها و سرانگشتان پاها «شنو» میرفت.
هدف از این ورزشها پرورش دادن دلیران جنگآور یا قهرمانان کشتی بود تا در نبردهائیکه با دشمن پیدا میکردند قادر بحمل سلاحهای سنگین و استفاده سریع از آنها باشند و یا در کشتی بر پهلوانان فایق آیند. این نوع ورزش امروز نیز در برخی از نقاط بچشم میخورد و «ورزش باستانی» نام دارد و بقول کسانی یادگاری از دوران «رستم داستانی» ایران میباشد.
تاریخ پیدایش این ورزش هم معلوم نیست و چهبسا که شکل ابتدائی آن بدورههای باستانی و داستانی مربوط باشد ولی رواج آن بعد از دورههای فترت تاریخی ایران به شاه اسماعیل اول صفوی برمیگردد و در کتابها مینویسند که این شاه جوان، که از فراست و نبوع زیادی بهرهمند بود تحرّک زیادی را برای سربازان و سرداران خود لازم دید و بدانجهت ورزش را برای آنان بصورت وظیفهای مقرر نمود.
بعضی از نویسندگان معاصر که شرح حال او را نوشتهاند آوردهاند که شاهنامهخوانی را هم، که امروز از لوازم ورزشهای باستانی است، او در عهد خود معمول کرد و علاقه بورزش را تا آنجا نشان داد که شخصا نیز با سپاهیان خویش در این کار شرکت مینمود. اردبیل در گذرگاه تاریخ ؛ ج3 ؛ ص239
ص: 240
شاه اسماعیل بتدریج که شهرهای ایران را بتصرف خود درمیآورد این ورزش را در آنها رواج میداد و اگر چنین بساطی از پیش در پارهای از آنها وجود داشت امکانات و تسهیلات وسیعی برای آنها بوجود میآورد. شنیدنی است که گاهی بورزش جنبه مذهبی نیز داده میشد و ما در صفحه 126 جلد دوم این کتاب تحت عنوان «شاخسهی» بدان اشاره کردهایم.
بعد از شاه اسماعیل کمکم ورزش در ایران از رونق پیشین افتاد و دستکم در اردبیل تقریبا غیر از «شاخسهی» چیزی از آن باقی نماند و در اینباب ناآرامیهای سیاسی و نارسائیهای اقتصادی و فقدان امنیت نیز مؤثر بود.
اول بار در پنجاه سال پیش ورزش جدید بصورت بازی «فوتبال» در این شهر پیدا شد. این ورزش از طریق روسیه باردبیل آمد و بوسیله جوانان اردبیلی که بسبب تجارت یا کار و کاسبی یا اقامت خانوادهشان در آن کشور با آن آشنائی یافته بودند بجوانان تعلیم گشت و در میدانگاههائی مثل «خان چمنی » و «مال میدانی » بازی فوتبال آغاز گردید و آمدن بعضی از چروونهای ورزشکار نیز آنرا رونق بیشتری داد.
این کار مقارن با رشد مدارس جدید در این ولایت بود و بموازات آن ورزشهای دیگر نیز مانند ورزشهای سوئدی معمول گشت و کمکم «والیبال» و «بسکتبال» نیز در قلمرو ورزشی وارد شد و «کشتی فرنگی»، «بارفیکس»، «پارالل» و تاب و غیره نیز بر آنها افزوده گردید و نام برخی از ورزشکاران اردبیل در جدولهای ورزشی مسابقات ایران وارد شد.
امروزه بعضی از جوانان اردبیل در «تیم» های مختلف ورزشی فعالیت دارند و در مسابقاتی که مخصوصا در سطح استان آذربایجان تشکیل میشود شرکت مینمایند و با
ص: 241
«جمعی از پیشاهنگان اردبیل در راهروی صحن اصلی بقعه شیخ صفی الدین در سال 1314 خورشیدی با حضور فرماندار و رئیس فرهنگ و جمعی از معلمان و کارکنان فرهنگ.»
ص: 242
امتیازات چشمگیری برای زادگاه خود افتخار کسب میکنند . بااینحال جمعی بر این عقیدهاند که در اردبیل، متناسب با جمعیّت و استعدادهای جسمانی جوانان، در امر ورزش پیشرفت شایستهای بعمل نیامده و از آن استقبال قابل توجهی دیده نمیشود و باید در این کار اقدامات مجدّانه معمول گردد.
پیشاهنگی نیز در اردبیل معمول بود و دانشآموزان مدارس از آن استقبال مینمودند.
ص: 243
فصل سوم هنر در تاریخ اردبیل
اشاره
در کتابها و دائرة المعارفها تعریف واضح و روشنی از هنر بچشم نمیخورد و مثلا در «لغتنامه دهخدا» که کاملترین کتاب لغت در عهد ماست از آن به «علم و معرفت و دانش و فضیلت و کمال» تعریف شده و در عبارت دیگر آمده است که هنر در واقع بمعنی آن درجه از کمال آدمی است که هشیاری و فراست و فضل و دانش را برتر از دیگران مینماید.
فرهنگ معین نیز آنرا «شناسائی همه قوانین عملی مربوط به شغل و فنّی، معرفت امری توأم با ظرافت و ریزهکاری، طریقه اجرای امری طبق قوانین و قواعد ...» بیان میکند.
همانگونه که در تعریف هنر ممکن است ابهامات و نارسائیهائی تصوّر شود در تقسیمبندیهای آن نیز نظرهای گوناگونی ابراز گشته است. جمعی تعداد هنر را هفت میشمارند و آنها را عبارت از نقاشی، پیکرتراشی، خطاطی، معماری، موسیقی، تآتر و سینما میدانند و بعنوان هنرهای هفتگانه نام میبرند. برخی دیگر عکاسی و رقص و آواز را نیز بر آنها اضافه میکنند و هنرها را نه تا بحساب میآورند.
گروه دیگر حواس آدمی را پایه تقسیم هنرها قرار میدهند و چنین میگویند که چون هنرها بوسیله دو حسّ عالی انسانی، یعنی بینائی و شنوائی درک میشوند لذا باید آنها را به سه دسته بصری یا تجسّمی، سمعی یا صوتی و سمعی و بصری تقسیم کرد.
از دیدگاه اینان هنرهای تجسّمی یا بصری شامل نقاشی، عکّاسی، مجسمهسازی، معماری، رسم و خطّاطی است و هنرهای سمعی یا صوتی مشتمل بر موسیقی، ادبیات و سخنوری میشود. دسته سوم یعنی هنرهای سمعی و بصری، که درعینحال هم با چشم و هم با گوش قابل درکند، از رقص، تآتر و سینما تشکیل مییابد.
وقتی در تاریخ اردبیل بررسی میکنیم و گذشتههای مردم آن، یا مردم گذشته آنرا مورد مطالعه قرار میدهیم از آنهمه هنر که نام بردیم شرایط زمان و مکان را مساعد با
ص: 244
قسمت اعظم آنها درنمییابیم و بدینجهت ذوق هنری را تا حدّ زیادی در آنجا سرکوفته میپنداریم.
نقاشی و مجسمهسازی و خطاطی:
اردبیلیان بر مبنای معتقدات مذهبی از نقاشی و مجسّمهسازی استقبال زیادی نمیکردند بویژه اگر این هنر در مورد موجودات زنده میبود زیرا بآنها چنین گفته شده بود که اگر شکل جانداری را بکشند یا مجسمه آنرا بسازند در روز قیامت باید بدو جان دهند . این بود که این هنر در این ولایت امکان رشد و پیشرفت نداشت و آنهائی هم که سرانجام ذوق خود را بر این خرافه برتری میدادند هنر خود را در امور مذهبی بکار میبردند و فی المثل بنقاشی صحنههای خیالی از واقعه کربلا در عاشورای سال 61 هجری میپرداختند و تصاویری بنام «شمایل» میآفریدند و آنها را در مساجد و حسینیهها قرار میدادند.
برخی از نقاشان دیگر هنر خود را در پارهای از بناها، مثل سقف گنبدی جامهکنهای حمامها نشان میدادند و «تابلو» هائی از عشاق تاریخی مانند «لیلی و مجنون»، «اصلی و کرم» و نظایر آنها رسم مینمودند. یا مناظری از درخت و آب و مرغان زیبا نقاشی میکردند. این کارها بیشتر «من عندی» و بدون تعلیم استاد و هنرآموز صورت میگرفت و ذوق نقاش او را بآفریدن چنان صحنهها وامیداشت.
زیباترین نقاشیها بر روی عصا و چپق و قلیان دیده میشد و هنرمندان ماهر تصاویر ظریف و زیبائی بر روی آنها نقر میکردند و در هشتاد سال پیش مرحوم «میر غفور فاضلی» باستادی در این کار معروف بوده است.
برای نقّاشی علاوه بر باورهای ناصواب وسایل لازم نیز موجود نبود و کسی درصدد ساختن «بوم»، قلم، رنگهای مختلف برنمیآمد و لذا بطور کلی در اردبیل از حیث این هنر و بالمآل مجسّمهسازی چیزی دیده نمیشد. فقط در ایام نوروز در قریه «داشکسن» یا ججین اسباببازیهائی بنام «توتک» بصورت جانداران مختلف ساخته میشد و
ص: 245
بعضی از آنها واقعا ارزش هنری زیادی داشت.
برخلاف هنرهای مذکور خطنویسی در حدّ اعلای توجه بود و اساتید بزرگ و نامداری، که غالبا مکتبدار نیز بودند بتعلیم آن میپرداختند و چون برای ارضای ذوق هنری این راه بازتر از هنرهای دیگر بود از اینرو علاقمندان زیادی نیز در این رشته پیدا میشدند.
خطاطی اصول و قواعدی داشت. معلّم هرروز نمونهای از طرز نوشتن را، که بسرمشق معروف بود، بشاگردان میداد و روز دیگر که بنوشتههای آنها نگاه میکرد نکات ضعف مشقها را بآنان گوشزد مینمود.
خط با دو قلم ریز و درشت نوشته میشد و هریک از آنها انواع و اشکالی داشت که ذکر آنها خارج از گفتار ماست. هرچه خط نوشتن مورد توجه بود خط نگهداشتن و بعبارت بهتر جمعآوری و نگهداری نوشتههای زیبا معمول نبود و این امر موجب گشته است که امروزه نوشتههائی از اساتید خط اردبیل، ولو برای نمونه باقی نباشد. در یک قرن و نیم اخیر شادروان «آخوند ملا حسنعلی» و فرزندش مرحوم «حاج میرزا محسن خوشنویس» معروف به «عماد الفقراء»، که ما در فصل دیگر از او سخن گفتهایم، از جمله اساتید مسلم این هنر بشمار میآمدند.
معماری و سبک خانهسازی:
معماری از قدیم در اردبیل معمول بوده و برخی از آثاریکه بندرت از دورانهای گذشته در این شهر باقی مانده حکایت از آن دارد که طراحان و سازندگان آنها اطلاعات وسیع و مهارت کافی در کار خود داشتهاند. این آثار معمولا بصورت اماکن مذهبی و حمام و کاروانسراست و برخی از خانههای اعیان و اشراف سابق نیز با سبک معماری قابلتوجهی بنا گردیده است.
سبک این خانهها بر پایه تقارن بود بدینمعنی که علی الاصول در وسط ساختمان تالار بزرگی بشکل مستطیل میساختند و در پشت آن بدرازای تالار آشپزخانه، که آنرا مطبخ میگفتند، بوجود میآوردند. تالار محلّ پذیرائی بود و بزرگی آن با امکانات مالی و موقعیّت اجتماعی صاحبخانه بستگی داشت.
ص: 246
امروزه بزرگی و کوچکی خانهها و اطاقها با «متر» سنجیده میشود ولی در آن تاریخ بزرگی تالارها را با تعداد پنجرههای آن، که در طول مستطیل و رو بجنوب قرار داشت، میسنجیدند و بجای پنجره نیز کلمه آینه بکار میبردند و مثلا میگفتند که تالار فلان خانه 7 یا 9 و یا 11 آینه است.
قسمتی از تالارها را در طول ضلع شمالی به سه قسمت میکردند. قسمت وسط را که اندکی از سطح تالار بلندتر میشد «مخارجه» میگفتند و جزو تالار منظور میداشتند ولی طرفین آنرا بصورت دو اطاق کوچک درآورده در ورودی زیبائی متناسب با زیبائی تالار بین آنها و تالار میگذاشتند و آنها را «صندوقخانه» و گاهی «قولچا» میگفتند. که محلّی برای گذاشتن بعضی اشیاء مثلا صندوق و رختخوابهای اضافی بود. بعضی از ثروتمندان دو تالار، یکی پشت دیگری میساختند و آنها را بجای دیوار با پنجرههای زیبا، که شیشههای رنگین میداشتند از هم جدا مینمودند و در اینصورت یکی را تالار و دیگری را «طنابی» میگفتند و در اردبیل آنرا بصورت «طنبی» تلفّظ میکردند.
در طرفین شرقی و غربی تالار دو دهلیز بزرگ و وسیع منظور میداشتند و در کنار هر یک از آنها و روبروی تالار یک اطاق میساختند. هردهلیز با یک درگاه وسیع، که در ضلع جنوبی داشت بحیاط خانه مربوط میشد و در ورودی برای ساختمان بحساب میآمد. در ضلع شمالی دهلیز نیز یک در، آدمی را بمطبخ هدایت میکرد و یک پلکان دیگر برای رفتن بطبقه دوم ساخته میشد.
در طبقه دوم چهار بالاخانه وجود داشت که دو تا از آنها روی دهلیز و اطاق شرقی و دو تای دیگر روی اطاق و دهلیز سمت غربی تالار بود و چون پوشش سقفها عموما با تیرهای چوبی صورت میگرفت از اینرو از ساختن طبقات دیگر در بالای تالار و طنابی و مطبخ خودداری میگشت و برای حفظ زیبائی ظاهر معمولا سقف آنها بلندتر ساخته میشد.
ص: 247
زیر تالار معمولا زیرزمینی بود و در قسمتی از آن حوضی با چاه آب و تلمبه دستی بچشم میخورد. این کار برای آن بود که در زمستان سرد اردبیل، که حوض آب در حیاط یخ میبست، شستن دست و صورت و گرفتن وضو برای اهلخانه در آنجا میسّر شود.
زیرزمینی با دری بحیاط مربوط میشد و در دیگری هم بمطبخ داشت و بدون آنکه آدمی مجبور شود از راه حیاط بدانجا برود با پائین رفتن چند پله بزیرزمین میرسید.
مطبخ محوطه بزرگی بود که بشکل مستطیل در پشت عمارت قرار داشت. در وسط آن تنوری برای پختن نان میساختند و در طرفین آن دو انبار برای ریختن هیزم و زغال منظور میکردند. در پشت دیواریکه مشترک بین تالار و مطبخ بود تختهبند بزرگی نصب میکردند و ظروف و لوازم آشپزخانه را روی آن میچیدند. سمت مقابل تختهبند معمولا جای پختوپز بود. در یکطرف آن اجاقها را میساختند و در طرف دیگر کورههای گلی بزرگ و کوچک برای پختن غذا تعبیه مینمودند. در فاصله بین اجاقها و کورهها، جائی مانند حوضچه کوچک میساختند و آنرا با یک مجری به چاه فاضل آب مربوط میکردند و آنجا را که برای شستن ظروف و ریختن آب و غیره بود «حمامخانه» مینامیدند.
مسالح ساختمانی غالبا خشت و آجر و آهک بود ولی پیهای خانهها را همیشه با سنگ لاشه و آهک میگرفتند و نمای ساختمان را تا ازاره، یعنی تا زیرپنجرهها، با سنگهای حجاری شده و از آن ببالا با آجر میساختند و جرز آجرها را با گچبند میکشیدند و سالها بعد که نمای ساختمان بر اثر باد و باران و آفتاب و گردوخاک رنگ خود را میباخت روی آجرها را با رنگ روغن برنگ آجری و روی بندها را نیز با رنگ سفید نقاشی میکردند.
حیاط بزرگی در جلوی ساختمان منظور میداشتند و در وسط آن حوض سنگی بزرگی بوجود میآوردند، که بوسیله تلمبه دستی از چاه آبی که در کنار آن کنده بودند، پر میکردند. در دو طرف حوض باغچه میساختند و درختان و گلهای آنها را با آب حوض آبیاری مینمودند. قسمت خالی بین عمارت و حوض و باغچهها را با آجرهای
ص: 248
خطائی فرش میکردند.
این سبک خانهها، بطوریکه اشاره کردیم مخصوص اعیان و اشراف بود ولی برای طبقات متوسط، خانههای کوچکتری میساختند و این خانهها معمولا عبارت از دو اطاق و یک بالاخانه و یک مطبخ بود. در وسط دو اطاق دهلیز قرار داشت که در ورودی آن بحیاط باز میشد و راهروی اطاقها نیز از این دهلیز بود. در انتهای راهرو دری بمطبخ باز میشد و در سمت دیگر آن پلکانی آدمی را به بالاخانهایکه بر روی دهلیز میساختند راهنمائی مینمود، مطبخ و حیاط نیز متناسب با وسعت عمارت بود و اگر حوضی در محوطه آن ساخته میشد کوچکتر از حوض خانههای پیشگفته منظور میگردید. این بناها بیشتر با خشت بود و فقط در نمای آنها آجر بکار میرفت.
در زمانهای قدیم بویژه در عهد سلاطین صفویه بنای ایوان در جلوی خانهها معمول بود و بنا بنوشته کتاب «شاه اسماعیل صفوی» نه فقط عمارت خانقاه ایوانهای متعدد داشت بلکه در اردبیل خانه بدون ایوان نبود و ایوان، ییلاق اهلخانه بشمار میآمد و در فصل تابستان روزها را در ایوان مسقف بسر میبردند و شبها نیز در آنجا میخوابیدند.
سابقا نهرهائی از داخل شهر میگذشت و در نقاط مختلف آسیاهائی را بحرکت در میآورد. آبیاری باغچهها هم غالبا از طریق آنها صورت میگرفت ولی از چهل سال پیش که آسیاها خراب و نهرها پر شده است آب باغچهها از طریق چاهها تأمین میگردید از چند سال پیش، با لولهکشی شهر، در این قسمت هم دگرگونی پیش آمده است و آبیاری باغچهها از آنطریق صورت میگیرد.
باید گفت که نوع ابتدائی مسالح و هوای بالنسبه مرطوب اردبیل عمر ساختمانهای شکل دوم را کمتر ساخته و دوام آنها را کمی بیشتر از یکقرن قرار میداد ولی بناهائیکه با آجر احداث گشته و در پیهای آنها لاشهی سنگ و آهک بکار میرفت دارای دوام و استحکام بیشتری میبود.
چون اردبیل همواره در معرض تهاجم بوده و غارتهای مکرّری بخود دیده است، از اینرو
ص: 249
برای صیانت خانهها دیوارهای بیرونی آنها بلند ساخته میشد و کوچهها نیز تنگ و پیچدرپیچ منظور میگشت.
سبک حمامهای قدیم اردبیل:
هنرمندی معمارها در حمامهائیکه از قدیم باقی مانده است بنحو بارزی خودنمائی میکند و ملاحظه آنها آدمی را با مهارت و قابلیّت معماران قدیم اردبیل آشنا میسازد.
چون نوع مسالح ساختمانی احداث حمام را در خانه غیرممکن میساخت از اینرو خانهها عموما فاقد حمام بود و مردم از حمّامهای عمومی شهر استفاده میکردند. اردبیل حمامهای زیادی داشت و تقریبا در اکثر محلّات آن حمام عمومی بچشم میخورد.
حمامها با توجّه بشرایط اقلیمی ساخته میشد و کلیه پیها و پایهها و دیوارهای آنها تا دو سه متر بالاتر از زمین با سنگ بنا میگردید.
در ورودی آنها معمولا بیک دالان هشتضلعی یا شش ضلعی باز میشد و شخص پس از عبور از آن وارد محوطه «جامهکن» میگشت. جامهکن محوطه وسیع هشت ضلعی بود و گنبد ضربی بالنسبه مرتفعی سقف آنرا تشکیل میداد. سقف داخلی گنبد غالبا منقوش بود و چنانکه گفتهایم از عشاق قدیم تا حیوانات و درختان جنگلی مناظری در آن بچشم میخورد. این تصاویر عموما رنگی و با رنگ و روغن ترسیم میگشت.
در وسط محوطه جامهکن حوض سنگی بزرگ و بالنسبه عمیقی قرار داشت و در چهار طرف آن چهار خروجی سنگی بشکل مستطیل، بعرض نیم متر و عمق 20 سانتیمتر، از آن جدا شده تا کنار سکوی بلند و وسیعی، که دورتادور محوطه و بارتفاع تقریبی 75 سانتیمتر ساخته شده بود وصل میگشت. این سکو که گاهی عرض آن تا دو متر میرسید برای درآوردن و یا پوشیدن رختها و گذاشتن آنها بود.
بین جامهکن و سربینه حمام، دالان مستطیل دیگری قرار داشت و شخص را بداخل حمام راهنمائی مینمود. وجود این دالان بمنزله فضای محفوظ بود تا سرمای بیرون به سربینه سرایت نکند. خود سربینه نیز در اصل محوطه مستطیلشکل وسیع با سقف گنبدی بود و قسمتی از سطح آن، در طول یکی از اضلاع، به سه قسمت تقسیم میشد. در قسمت وسط خزینه قرار داشت و دو طرف آن بصورت دو اطاق بود که آنها را «خلوتی»
ص: 250
میگفتند. خزینه معمولا شبیه اطاق چهارضلعی بالنسبه بزرگی بود که وقتی پر از آب میشد عمق آن تا 50/ 1 متر میرسید. آنرا با آب چاه، که بوسیله تلمبه دستی کشیده میشد، پر میکردند و بوسیله پاتیل بزرگ مسی، که در قسمتی از کف آن میگذاشتند، گرم مینمودند. سبک معماری در ساختن خزینه بسیار دقیق و ماهرانه بود زیرا رسانیدن آب از چاهی که فاصله زیادی با خزینه داشت با وسایل آنروز، و گرم کردن آب بوسیله پاتیل از منبع حرارتی بنام «تون»، که در زیر آن واقع بود دقت زیادی لازم داشت و اگر روزی پاتیل سوراخ میشد و یا از جای خود تکان میخورد و آب آن به «تون» میریخت همه کسانی که در حمام بودند در معرض خطر قرار میگرفتند ولی شاید صد سال میگذشت و چنین واقعهای رخ نمیداد.
پاتیل را در اردبیل «تیان» و تون را «تولانبار» میگفتند.
در قسمت دیگر سربینه دو حوض بزرگ آب سرد، که نسبت بوسط محوطه با هم قرینه بودند میساختند و زیرابهای نفوذناپذیری برای رفتن فاضلاب آنها تعبیه مینمودند. و چون احداث چاه برای فاضلاب بعلّت بالا بودن سطح آبهای زیرزمینی نتیجه مطلوب نمیداد از اینرو از زیر معابر و کوچهها راههای قنات مانندی، که گاهی طول آنها به 500 متر میرسید میکندند و با احداث چاههای کمعمق در فاصلههای معین، مشکل فاضلاب را نیز رفع مینمودند و هرچند دهسال یکبار آن چاهها را پاک میکردند.
بیشتر حمامهای معروف اردبیل مضاعف بود یعنی دو حمام در کنار هم قرار داشت و از یک تون برای گرم کردن آنها استفاده میشد. یکی از این حمامها مردانه و دیگری زنانه میبود.
برخی از حمامها، مثل حمام «حاج صادق» در محلّه «اچدکان» در جوار خود استخر سرپوشیده بزرگی، که طول آن گاهی بیشتر از 30 متر بود نیز داشتند و آنرا «چارحوض» میگفتند. اینگونه چارحوضها، که برای شنا کردن علاقمندان شنا بود، جزو مجموعه حمام بحساب میآمد و در ورودی آن نیز از داخل سربینه حمام بود و جز پول حمام از مشتریهای چارحوض پول اضافی دریافت نمیشد.
ص: 251
ما که در این عهد انواع مسالح ساختمانی از سیمان و سنگهای مختلف و آجر و تیر آهن و لوله و تلمبههای برقی و رنگهای ضد زنگ و چسبهای گوناگون ... در اختیار داریم نمیتوانیم بمراتب دقت و مهارت معماران آنروز پی ببریم و طرح چنین نقشههای زیبا و دقیق و احداث چنان بناهای محکم و پیشبینی تمام جهات لازم را در حدّ اعلای مهارت و استادی آنها بدانیم ولی اگر امکانات ساختمانی قرون گذشته در ایران را در نظر آوریم و آنگاه زیبائی و استحکام حمامهای اردبیل را، که برخی یادگار قرنهای ممتد است، با بناهای مشابه در نقاط و شهرهای دیگر مقایسه کنیم آنوقت بعظمت کار و دقت طرحها و ارزش اجرائی آنها پی میبریم.
ما در جای دیگر به اسلوب کاروانسراهای بزرگ اردبیل نیز اشاره کردهایم و نیازی بتکرار آنها در اینجا نداریم ولی در مجموع این نکته را بر سبیل آرزو در دل داریم که کاش نوپردازان بقدرت رسیده بجای تخریب و از بین بردن این آثار تاریخی از هریک از آنها، که مظهری از قابلیت و مهارت معماران و سازندگان این شهر است، نمونهای نگه دارند و با تیشه جهالت و خودخواهی آثار قابل تحسین گذشتگان را محو نسازند.
باری خانهها و بناهای اردبیل همواره در معرض عوامل مخرّب قرار داشتهاند که از جمله آنها زلزله، هجومهای تاریخی و بالاخره رطوبت هوا بوده است و ما در مورد آنها در ضمن مجلدات دیگر اشاراتی کردهایم.
موسیقی و آواز:
موسیقی نیز که از هنرهای انسان بشمار میآید در عرف مردم اردبیل گناه شمرده میشد ولی کمتر کسی بود که آنرا دوست ندارد. این بود که علاقمندان در خفا آنرا یاد میگرفتند و در برخی از خانهها «ارکستر» های خانوادگی تشکیل داده با ضرب و دف و «گارمان» بساط سرور و شادی برپا میداشتند، ولی ساز زدن را در مجالس عمومی کار مطربان میدانستند و مطرب را انسانی شهوتران، لجامگسیخته و ایبسا فاقد اصالت خانوادگی و شایسته تحقیر میانگاشتند.
ص: 252
اردبیلیان آواز خوش را دوست میداشتند و برای شنیدن صدای برخی از آواز خوانان، که در فصل بهار و اوایل شب، در کنار نهر بالخلو و بر سر پل «داشکسن» یا کنارههای دیگر شهر، آواز میخواندند، پنجرهها را باز کرده گوش فرا میداشتند. همچنان از نوحهخوانان خوشآواز طرفداری کرده واعظ و روضهخوانی را که بمناسبت، در بالای منبر اشعاری را با آوای دلنشین میخواند بر دیگران ترجیح میدادند و فی المثل در مجلس «آلاپالاز اوغلی» جمع کثیری برای شنیدن صدای کمنظیر وی شرکت مینمودند. از این رهگذر بود که طلاب علوم دینی هم، چنانکه در همهجا مرسوم است، هنگام تحصیل در مدارس قدیمه، طریق وعظ و سخن گفتن را در منبر یاد میگرفتند و در ضمن آن خواندن برخی ابیات را با آواز تمرین میکردند.
برخلاف نقاشی و مجسّمهسازی، که استادی برای تعلیم آنها نمیبود، در قسمت موسیقی اساتید بزرگ و نامداری یافت میشدند و دستگاههای هفتگانه موسیقی اصیل ایرانی را با تمام گوشهها و اوج و حضیض صداهای آنها بشاگردان تعلیم میدادند. و خود آلاپالاز اوغلی یکی از آنها بود که شاگردان والامقامی مثل ملا علی کرشنه و دیگران را در این قسمت تربیت نمود.
آلات موسیقی قدیم در اردبیل معمولا دف، ضرب، کمانچه، تار، نیلبک، قرهنی و در اواخر گارمان بود ولی استادان بزرگ بدون استفاده از آنها و گاهی فقط با در دست گرفتن یک سینی و حرکت دادن انگشتان خود بر روی آن آواز میخواندند.
در زمانی که ما این مجموعه را گرد میآوریم آوازخوانی تقریبا در ایران متروک گشته و جای آنرا تصنیفخوانی یا ترانهسرائی گرفته است و گاهی افراد بیبندوبار و
ص: 253
فاقد صلاحیت هنری و اخلاقی، سرودههای مستهجنی را در رسانههای گروهی بعنوان هنر ارائه میدهند که نهتنها ایجاد ذوق و شوقی نمیکند بلکه خطری برای فساد اخلاق طبقه جوان بشمار میآید. در روزگار گذشته تصنیفخوانی قسمتی از دستگاههای آوازهای هفتگانه بود و معمولا در پایان آنها سروده میشد. بااینحال نوازندگان زن که گفتیم بنام سازاندا مشهور بودند و آموزشی در باب آوازخوانی نداشتند در مجالس جشن و عروسی تصنیف میخواندند. این تصنیفها را معمولا «ماهنی» میگفتند و بیشترین آنها را در باب «یار» و «معشوق» و «سوگلی» میسرودند. امّا غالب آنها جنبه شکوه و گله داشت و گوئی کثرت بیمهری و بیوفائی معشوقهها آنها را چنین دلشکسته و گلهمند میساخته است.
اصولا یک بررسی اجمالی در آوازها و آوازخوانیهای ایرانی چنین مینماید که این جماعت در طول تاریخ همواره با ظلم و ستم و یا ناکامیها مواجه بوده و هرآنگه که امکان یافته دهان به دادخواهی گشوده است. کسانی که آواز خواندنهای سی چهل سال پیش را دیدهاند میدانند که آوازخوانان نغمات خود را با کلماتی مثل «داد، ای، داد، ای» یا «امان، امان، ای ...» آغاز میکردند و بدینسان ناکامیهای خود را بیان میداشتند.
در اردبیل نیز چنین بود و بیشتر تصنیفها و آوازها حالت گله و یا شکوه و دادخواهی داشت مثلا یکی از آنها که تصنیف خیلی قدیمی است بدین شکل خوانده میشد:
«گدهرم باغدادامن یار الندن دادامنازلدن من آشنایدیم ایندی دونمشم یادامن.
بعضی از ماهنیها را «بایاتی» میگفتند که چون در مایه بیات ترک خوانده میشده هرآینه بدیننام مشهور گشته است. این نوع نغمهخوانی مخصوص «عاشق» بود و عاشق چنانکه گفتهایم بآوازخوانها و نوازندگان دورهگرد گفته میشد. یک نمونه از
ص: 254
اشعار بیاتیها چنین بود:
سَنه فدا اولوم آی سیری قویروغی کولّاری نه اورتموسوز باشوزا ساری ترمه شالّاری
مَنه نشان ویره سوز اصلی مون گدهن یولّاریگل لرنه دیاره گتدی سو یدوگوم آی ...
تآتر:
«تآتر» نیز از جمله کلمات خارجی است که در زبان فارسی برای خود جا باز کرده و معروفتر از معادل فارسی خود یعنی «نمایش» شده است. این هنر از قدیم در اردبیل معمول بود ولی هنرپیشگی، بمفهومی که امروز در این کار مرسوم است، موجود نبود. کسانی که استعداد چنین کاری داشتند غالبا آنرا بصورت نقّالی و معرکهگیری بروز میدادند و در شبیههائی هم که در عزاداریهای مذهبی برپا میداشتند از اینقبیل اشخاص استفاده میکردند.
نقّالها کسانی بودند که در قهوهخانهها داستانهای گذشته را با مهارت خاص و حرکات دست و پا برای مشتریان بیان میکردند. شرکتکنندگان و شنوندگان این مجالس را غالبا دهقانانی تشکیل میدادند که متاعی را از ده میآوردند و پس از فروش آنها برای استراحت و صرف چای و غذا بقهوهخانه میآمدند. خود اردبیلیها رفتن به قهوهخانه را امر ناپسندی میدانستند و قهوهنشینی را سبکسری و بیپایگی خانوادگی میپنداشتند.
بعضی از نقالها، که غالبا در لباس دراویش و قلندری بودند، در میدانهای شهر معرکهگیری میکردند. بدینمعنی که در وسط میدان شروع بنقالی مینمودند و مردم دایرهوار در اطراف آنها گرد آمده بگفتههای آنان، که با ادا و اطوار و هیجان متناسب با صحنهها
ص: 255
میگفتند، گوش میدادند.
معرکهها بیشتر در مواقع بیکاری برگزار میشد و هرگز قبلازظهر، که موقع کار و فعالیت مردم بود، تشکیل نمییافت. بعضی از معرکهگیرها برای جلب توجه مستمعین حیواناتی نیز با خود آورده در وسط میدان میگذاشتند و این حیوان غالبا مارهای گوناگونی بود که قبلا دندانهای نیش آنها را کشیده و حیوان بیسلاح را در قوطیهای دربستهای قرار میدادند و پس از آنکه قسمتی از داستانرا بیان میکردند پولی از تماشاچیان بعنوان «نیاز» و «نذر» میگرفتند و آنگاه حیوان را از قوطی درآورده به تماشاچیان ارائه میدادند.
غیر از معرکهگیرهای محلی دورهگردهائی هم از خارج باین شهر میآمدند و حیواناتی را با خود برای نمایش میآوردند. این عدّه بیشتر خرسبازان و میمونیها بودند. ولی در دورانهای گذشته گاهی ساکنان این شهر بتماشای شیر و فیل هم توفیق مییافتهاند. چنانکه بنا بنوشته ابن بزاز در زمان شیخ صفی الدین فیلی برای نمایش بدین شهر آورده بودند و معمرین کنونی نیز از تماشای شیر در این شهر خاطرههائی ذکر میکردند.
باری چنانکه گفتیم برخی از هنرمندان در نمایشهای مذهبی، که در اردبیل بنام «شبیه» و در تهران به «تعزیه» معروف است، شرکت میکردند و هریک وظایفی را بر عهده گرفته با مهارت کامل انجام میدادند. اینعده را «شبیهخوان» میگفتند و آنان غالبا در نقش جبّاران اموی و عباسی ظاهر میشدند و یا حالت مظلومیّت پیشوایان مذهبی را نمایش میدادند.
اینان مدتها نقش خود را در مساجد و حسینیهها، تحت سرپرستی و راهنمائی پیشکسوتان تمرین و یا بقول خود آنان «مشق» میکردند. گفتنی است که برای هر شبیهخوان هم متناسب با نقشی که بر عهده داشت لباس مخصوصی تهیّه و در مساجد محلّات نگهداری مینمودند.
اردبیل بطوریکه گفتهایم از قدیم الایام شش محلّه اصلی داشت و هرچند محلّه از
ص: 256
محلّات دیگر شهر بنام «خولا» یا شعبه بیکی از این شش محلّه وابسته بود. بیشتر این محلّات و خولاها دستگاه «شبیه» داشتند و در روزهای معینی، مثل عاشورا، اربعین، بیست و هشتم صفر و غیره، ضمن راه انداختن دستههای سینهزنی و زنجیرزنی، در برخی از میدانگاههای شهر نیز شبیهی را برای تماشای مردم برپا میداشتند.
«یک صحنه از شبیه در حسینیه مجتهد»
ما در صفحه 44 جلد دوم این کتاب به حسینیه بزرگ مرحوم «حاج میرزا محسن مجتهد» اشاره کرده نوشتهایم که در بیشتر ایام محرّم و صفر مجالس شبیهخوانی در آنجا برپا بود و هرروز یک صحنه شبیه بمیدان میآمد. بگفته دیگر در این دو ماه قریب چهل واقعه نمایش داده میشد و برای چنین نمایشی شبیهخوانان یا بازیگران ماهری تربیت مییافتند.
ص: 257
از شبیهخوانان هنرمند یکقرن پیش اردبیل مرد دانشمند و هنرمندی بنام «حاج حسین» معروف است که چون همواره در نقش «شمر» ایفای وظیفه مینمود ازاینرو به «شمر حسین» شهرت داشت و پیرمرد دیگری بنام «ساری بالتاچی » نیز، که با هیبت «شادروان حاج حسین معروف به «شمر حسین»»
خاصی در کالسگهای مینشست و نقش «عمر سعد» را بازی میکرد در آنزمان چهره شناختهشدهای بود.
شبیهخوان معروف دیگری که نقش شمر را بازی میکرد مرحوم مرتضی دلجو نوّه حاج میرزا محسن مجتهد بود. غیر از اینها شبیهخوانان دیگری نیز بودند که در صحنههای شبیه نقش شخصیتهای دیگری، از خود یا برادران و فرزندان و سرداران امام حسین (ع) را بر عهده میگرفتند.
ص: 258
اولین دسته تآتر بصورت امروزی در سال 1308 خورشیدی در اردبیل پیدا شد و گروهی از فرهنگیان که در رأس آنها میرزا غلام ترکپور و رضی آقا شیخ الاسلامی قرار داشت در خانهای در ملتقای دو کوچه عارف و دکتر شمس و در جوار خانه «شازدا» نمایشنامههائی را بصحنه آوردند. شکل آنها نسبت به تآترهای امروزی، ابتدائی بود و از ترس قشریمذهبان بجای بازیکنان زن، مردان جوان را بشکل و قیافه آنها درآورده در صحنه ظاهر میساختند. چندی نگذشت که این کار تعطیل شد زیرا چندان استقبال از آن نگردید. پس از آمدن روسها در شهریور 1320 نیز نمایشنامههائی بوسیله هنرمندانی مثل «حسن آرتیست» بنفع دانشآموزان بیبضاعت مدارس بنمایش گذاشته شد.
سینما و عکاسی:
سینما موضوع تازهای است و بیش از نیمقرن در این شهر سابقه ندارد. بار اوّل آنرا، که مثل همه سینماهای ایران صامت بود شادروان «رضا کتابچی» باین شهر آورد ولی عکاسی قریب یکقرن است که در اردبیل پیدا شده و هماکنون عکسهائی از آن تاریخ موجود میباشد که در این شهر برداشته شده است.
از عکاسان هنرمند و باذوق قرن گذشته اردبیل شادروان «میرزا احمد سعیدی» از همه معروفتر است. او که حدود هشتاد سال عمر کرد بدین شغل خود علاقه و ذوق خاصی داشت. مردی موقر، دانشمند، نجیب و هنرمند بود و در کار عکاسی مهارت زیادی از خود نشان میداد. عکاسان دیگری مثل مرحوم «گنجهای» و دیگران که بعدا در این شهر پیدا شدند از شاگردان او بحساب میآمدند. بیشتر عکسهای قدیمی که در خانوادههای اردبیل دیده میشود کار مرحوم سعیدی میباشد.
با پیشرفت زمان هم سینما و هم عکاسی در این شهر وسعت یافت و کاملتر گردید و
ص: 259
سینماهای مجهّز و عکاسیهای دقیق بتدریج گشایش یافت و اردبیل را از این حیث غنیتر ساخت. اگر مراد از هنر سینمائی، از جهت ایفای نقش بازیکنان آن منظور نظر باشد، باید گفت که در اردبیل از این حیث هم هنرمندی نبوده است و آنانکه در این رشته از هنر ذوق و شایستگی دارند بمراکز تهیه «فیلم» در تهران و سایر جاها جذب شده و میشوند.
رقص:
برخی از هنرها مثل رقص گوئی اساسش با خمیره آدمی سرشته و جزو ودایع طبیعت در نوع انسان، بویژه طبقه بانوان گذاشته شده است. این هنر، مثل همهجای ایران، از قدیم در این شهر معمول بود و از لوازم زندگی دختران و بانوان جوان بشمار میآمد و معلم آن نیز «سرخانه» بود. زیرا مادران جوان یا دختران بزرگ وقتی از کار روزانه فارغ میشدند بشکل تفریحات سالم با زدن دف و یا سینی، خود را شاد میساختند و دختران کوچک را وادار برقصیدن و فراگرفتن آن میکردند.
رقصیدن دختران نزد محارم مجاز بود ولی در جای دیگر عیب شمرده میشد و صفت مطربی بآنها میداد مگر در مجالسی که مادران آنها رقصیدن فرزندانشان را مناسب دانسته اجازه رقص بآنها میدادند.
مطربی عنوانی برای رقّاصهای مجامع عمومی بود و کار ناستودهای بشمار میآمد و جز پسران جوان فاقد خانواده، کسی از آن استقبال نمینمود.
در اردبیل نوازندگان زن را «سازاندا» میگفتند ولی دسته نوازندگان مرد را «عاشق مطرب» مینامیدند. عاشق، چنانکه در جای دیگری هم اشاره کردهایم آوازهخوان دورهگردی بود که غالبا همراه با نوازندگان و مطربها به روستاها و اوبههای عشایری دعوت میشدند و عروسیهای آنها را، که گاهی یکهفته و بیشتر طول میکشید، برگزار مینمودند.
ادبیات و شعر و شاعری را هم غالبا جزو هنر میدانند و سرودن اشعار نغز و دلنشین را هنرمندی میپندارند. در گفتار هفتم جلد دوم اشاره کردهایم که زبان قدیم مردم این ناحیه آذری بود و ادبیات مخصوصی برای خود داشت ولی امروزه از این زبان
ص: 260
جز چند دوبیتی منتسب به شیخ صفی الدین ر. ه. چیزی باقی نمانده است. ولی از سرایندگان و ادبای فارسی سرای اردبیل اشعار و نوشتههائی بدین زبان باقی میماند و فصل پنجم این گفتار حاوی نمونههای زیادی از آنها میباشد.
نویسندگان قدیم اردبیل غالبا سادگی و روانی را در نوشتههای خود ملحوظ داشته و نزدیکی بیشتری بزبان عامّه نشان میدادند و نمونه آن «مقالات- صفوة الصّفا» میباشد که هفت قرن پیش برشته تحریر درآمده است. از روزیکه زبان ترکی در این منطقه شایع گشته و زبان همگانی شده است گویندگان و نویسندگان در آن زبان هم هنرمندیهائی نشان داده و اشعار و ابیات زیبائی سرودهاند.
آنچه در پایان این مقال باید گفت اینست که در حال حاضر مردم اردبیل بزبان ترکی سخن میگویند، بزبان فارسی مینویسند و میخوانند و عبادات دینی را بزبان عربی بجای میآورند. امریکه شاید در دیگر نقاط دنیا کمنظیر باشد.
ص: 261
فصل چهارم بازیها و تفریحات سالم اردبیلیها در گذشته
اشاره
بعضی از خوانندگان این فصل ممکن است، بر مبنای تصوّراتی که از تاریخ دارند، بر ما خرده گیرند و چنین بر ذهن خود خطور دهند که در مجموعهایکه بنام «تاریخ» یک منطقه گردآوری شده است درج مطالبی مانند تفریحات و غیره، دور از مفهوم تاریخ است. ولی ما در اول این گفتار نیز اشاره کردهایم که تاریخ را بمعنی ذکر جنگها و سقوط یا تشکیل سلسلههای پادشاهی نمیدانیم. و بدانسان که در دومین سطر مقدّمه جلد اول این کتاب گفتهایم، آنرا مجموعهای از «احوال پیشینیان» میپنداریم و آگاهی دادن بآیندگان را از «چگونگی سرگذشت» گذشتگان وظیفه تاریخ میشماریم و بدینجهت است که اطّلاع بر کیفیت گذراندن ساعات زندگی و منجمله تفریحات آنها را هم در اینجا میآوریم تا خوانندگان در عصر ما و در سالها و قرون آینده، بدانند مردمی که قرنها پیش در این منطقه از ایران زندگی میکردند چگونه ایّام فراغت خود را میگذرانیدند و کودکان و جوانان با چه تفریحاتی خود را مشغول میداشتند.
قصد دیگر ما آنست که خود بازیها و امکانا کیفیت آنها را نیز در این مجموعه ثبت و ضبط کنیم تا در جهان متحول کنونی اگر اثری از خود بازیها باقی نماند دستکم نامی از آنها حفظ گردد.
ما در صفحه 168 همین جلد از کتاب، ببعضی از سرگرمیهای اطفال در مکتبخانهها اشاره کرده از «نقطهبازی»، «دوزلمه» و «نونبازی» سخن گفتهایم. اینها مشغولیّتهائی بود که وقت آزاد کودکان را در مکتب پر میکرد اما در خارج از مکتب نیز وقت زیادی برای آنها باقی میماند که گرچه قسمتی از آنها در خانه میگذشت ولی بالاخره ساعتی نیز به «دم در» و «کوچه» میکشید و به بازی با کودکان همسنو سال همسایهها منتهی میشد.
بازیهای دوره طفولیت و کودکی علی الرسم با «گزلین پاچ» آغاز میگشت و
ص: 262
بتدریج که بچّه بزرگتر میشد و به نوجوانی و جوانی میرسید نوع بازیها نیز فرق میکرد و اینک ما آنها را یکیک در زیر نقل مینمائیم:
گیزلین پاچ:
معادل فارسی این کلمه «قایمموشکبازی» است و ترتیب بازی نیز تقریبا بهمانگونه میباشد. در این بازی دستهای از کودکان یکنفر را از بین خود وادار به بستن چشم یا، روی کردن بدیوار مینمودند. آنگاه خود بیسروصدا و بنحویکه او درنیابد از کنار وی دور شده هریک در جائی پنهان میگشتند. دقایق بعد آنکه چشمش بسته بود با صدای بلند داد میزد «گیزلین پاچ، گلدیم قاچ» و بلافاصله در پی جستجوی آنها باینطرف و آنطرف میرفت و در یک مدت متعارف اگر توفیق یافته یکی از آنها را پیدا میکرد برنده میشد و الّا بچهها از مخفیگاه خود درآمده بمحلّ اولیّه بازمیگشتند. بردوباخت در این بازی و در آن سن از کودکی، بمفهومی که امروزه در ذهنهاست، معمول نبود و نفس این امر که بچه توانسته است آنها را پیدا کند رضای خاطر و در معنی شخصیتی برای وی بوجود میآورد.
گیرجنه بازی:
«گیرجنه» بمعنی «فرفره» در زبان فارسی امروزی است و مراد از آن جسمی است که بدور خود میچرخد. این کلمه در اردبیل و در معنی خاص به تکّه چوبی گفته میشد که خرّاطها آنرا بشکل استوانه و بقطر تقریبی سه تا چهار سانتیمتر و ارتفاع 7 تا 8 سانتیمتر میتراشیدند و یک قاعده آنرا بشکل مخروط درمیآوردند. سطح خارجی آن با زردچوبه رنگ میشد و بصورت دوایر زردرنگ نقاشی میگردید.
وسیله بازی، غیر از گیرجنه، «قمچی» بود و آن عبارت از ترکهای از چوب بود بطول تقریبا نیممتر که بر یک سر آن نواری از پارچه و قماش یا نخ کنفی و غیره میبستند و طول این نوار را بدرازای چوب قمچی انتخاب میکردند.
ص: 263
در موقع بازی ابتدا گیرجنه را بر روی نوکتیز آن با دست و در روی زمین صاف میچرخانیدند و سپس با نخ قمچی بر آن میزدند و بدینطریق آنرا بچرخش وامیداشتند و چهبسا که ساعتها خود را با آن سرگرم میساختند.
فرّانقوش:
بازی دیگری بنام «فرّانقوش» معمول بود. «فرّان» اسم مصدر از مصدر «فرّانماخ» بمعنی گردیدن و «قوش» بمعنی مرغ است و معنی این دو کلمه، در حال ترکیب، «مرغ گردان» میباشد.
وسیله بازی عبارت از تخته نازکی بعرض یک سانتیمتر و طول تقریبی بیست سانتیمتر بود که در وسط سوراخی داشت و بوسیله میخی بر سر یک قطعه چوب نیم متری نصب میشد و بآسانی بدور میخ میچرخید. بر هرطرف این تخته قطعه کاغذی بصورت مربع و بضلع تقریبا هشت سانتیمتر، در خلاف جهت هم، با سریشم میچسبانیدند.
آنگاه انتهای دیگر چوب را در دست گرفته رو بجلو میدویدند. بر اثر حرکت و برخورد هوا با کاغذها، تخته و کاغذ بدور میخ میچرخید و در فضا سطح مدوری، آنچنانکه بر پرههای هواپیماهای ملخدار دیده میشود، بوجود میآورد که برای بچّهها سرگرمکننده بود بویژه در مواقعی که کاغذها از نوع الوان انتخاب میشدند منظره رنگین مطلوبی برای آنها فراهم میکردند.
نوع دیگر فرانقوش چنین ساخته میشد که کاغذهای مربعشکل بضلع تقریبا ده سانتیمتر را از رأس هریک از چهار زاویهاش در طول قطر و تا یک سانتیمتر مانده بوسط، با قیچی میبریدند. سپس با گذراندن میخ نازک، نوک هریک از دو قسمت بریده شده را یکدرمیان بوسط صفحه کاغذ و از آنجا به سر چوبی نصب میکردند. در موقع دویدن هوا آنرا بحرکت درمیآورد و باز صفحه زیبائی برای کودکان ترسیم مینمود.
پنجرهبازی:
اندکی که بچهها بزرگتر میشدند بازی آنها نیز تغییر میکرد و مثلا «پنجرهبازی»، «توپآغاج»، «حلقهرانی» و نظایر آنها جایگزین بازیهای پیشین میگشت. پنجرهبازی را با
ص: 264
کشیدن خطهائی در زمین همواری ترتیب میدادند بدینطریق که ابتدا دو خط موازی تقریبا بطول دو متر و فاصله هفتاد سانتیمتر، یا کموبیش، میکشیدند. آنگاه با رسم خطوط دیگری عمود بر دو خط اول، آن دو را به سه خانه مستطیلشکل تقسیم مینمودند.
سپس در بالای سومین خانه، دو خط افقی موازی با هم و عمود بر دو خط موازی اولیّه رسم میکردند و در فاصله آنها دو خانه مجاور دیگر بوجود میآوردند بنحویکه این دو خانه با سه خانه قبلی بصورت حرف(T) لاتین درمیآمد. بعد، از آن با رسم نیمدایرهای در بالای آنها، خانه منحنی شکل جدیدی ترتیب میدادند و خانهها را از پائین به بالا با اعداد 1 و 2 و 3 ... مشخص میساختند.
نحوه بازی چنین بود که یک قطعه سنگ مسطح را در خانه اوّل قرار میدادند و آنکس که بازی با او بود میبایست بر روی یک پا بایستد و بصورت «لیلی» که در اردبیل «خیخی» گفته میشد، آن سنگ را با پای خود به بیرون بزند بطریقی که سنگ از پائین، و نه از طرفین خانه، بیرون شود و درعینحال هم سنگ و هم پای بازیکن بر روی خطوط دور خانهها قرار نگیرد و تمام بازی نیز بحالت لیلی انجام پذیرد.
وقتی سنگ بدینطریق از خانه اول بدر میآمد بازیکن نیز از آن خانه بیرون میآمد و اینبار سنگ را با دست طوری پرتاب میکرد که در خانه دوم قرار گیرد و او بطریق بالا آنرا با یک پا به بیرون بزند و هکذا.
در خانه چهارم و پنجم زدن با پا رسم نبود وقتی بازیکن پس از انداختن و قرار دادن سنگ در آنها بصورت لیلی سه خانه اول را میگذشت در حالیکه پاها را در خانههای 4 و 5 میگذاشت سنگ را با دست برمیداشت و با پرش بهوا عقبگرد کرده بار دیگر با قرار دادن پاها در دو خانه مزبور، ولی در عکس حالت اول، سنگ را در خانه سوم میگذاشت و لیلیکنان آنرا به بیرون میآورد.
بازی در خانه نیمدایره شکل آخری اندکی مشکل بود زیرا طفل بازیکن میبایست سنگ را با پا طوری رو بپائین بزند که در خانه 4 یا 5 نایستد و مستقیما به خانه سوم برود.
هرکس بازی را بدون خطا و اشتباه بپایان میرسانید برنده میشد.
ص: 265
توپآغاج:
توپ آغاج عبارت از توپ کوچکی بود که در قدیم با نخهای پشمی درست میکردند. زیرا در آن ایام صنعت «پلاستیک» و نظایر آنها هنوز پیدا نشده مواد دیگری نیز برای ساختن توپ دسترس نبود. از اینرو توپها را از نخهای پشمی میپیچیدند و بصورت گلوله میساختند و برای آنکه نخها باز نشود در روی آن چند جا را با سوزن و نخ بهم میدوختند. بعضی از بچهها مثانه گوسفند را باد کرده دهانه آنها را محکم میبستند و بروی آن با همان نخها، که زنها از پشم میرشتند، میپیچیدند و توپ بزرگی بوجود میآوردند.
باری بازیکنان «توپآغاج» دو نقطه را، که تقریبا 25 متر از هم دور میبود بصورت «مرّه» انتخاب میکردند آنگاه یکی از آنها که توپانداز بود، توپ را بآرامی بطرف یکی از بچهها، که در مرّه اولیه ایستاده بود، میانداخت و او با دست، و گاهی با چوبدستی، آنرا محکم بطرفی میزد. با این زدن، همه بچهها میدویدند. توپانداز میدوید که توپ را بگیرد و با آن یکی از بچهها را، در خارج از دومرّه، بزند و دیگران هم میدویدند تا خود را به مرّه دوم رسانیده برگردند و در مرّه اولیه قرار گیرند. اگر اولی موفق میشد که با توپ و در خارج از دو مرّه یکی از بچهها را بزند خودش بجای او میرفت و آنکس را که توپ باو خورده بود بجای خود توپانداز سازد.
چلینگآغاج:
نام فارسی آن «الکدولک» است ولی طرز بازی آندو در اردبیل و تهران با هم فرق داشت. وسیله این بازی دو تکّه چوبدستی یکی بطول تقریبی 75 و دیگری 20 سانتیمتر بود که اوّلی را «آغاج» بمعنی چوب و دومی را «چیلینگ» میگفتند. این بازی در اردبیل دو مرحله داشت «توخماغی» و «یانی».
در قسمت اول بازی، کسی که نوبت بازی با او بود آغاج را از یک سر، در کف دست طوری میگرفت که دو سه سانتیمتر آن در بالای دست و بقیه در زیردست او رو بپائین قرار گیرد. آنگاه چیلینگ را بر روی آن دست و پشت برآمدگی چوب میگذاشت و سپس آنرا بهوا میانداخت و با پائین چوب محکم میزد. آنکس که طرف بازی و بفاصله مشخصی روبروی او میایستاد، سعی میکرد چیلینگ را در هوا بگیرد، و یا
ص: 266
دستش بدان بخورد. اگر چنین میشد آن بازیکن یعنی آنکه چوب دستش بود باصطلاح آنها میمرد و چوب و چیلینگ بطرف میرسید. و اگر نمیتوانست در آنصورت چیلینگ را که بزمین افتاده بود برداشته از همانجا بطرف آغاج، که بطور افقی در روی زمین گذاشته شده بود میانداخت. اگر چیلینگ به آغاج میخورد باز کودک بازیکن میمرد ولی اگر بدان اصابت نمیکرد او بار دیگر بهمان شکل چیلینگ را میزد و پس از آنکه سه بار پشت سر همچنین میکرد اینبار چیلینگ را با دست دیگر بهوا میانداخت و با آغاج که در دست دیگرش بود میزد و آنرا «حلّا» میگفت.
اگر طرف آنرا میگرفت یا بدستش میخورد فرد بازیکن میمرد و الّا طرف میبایست چیلینگ را از جائی که برمیداشت طوری بسمت بازیکن بیندازد که فاصله قرار گرفتن آن با یک نقطه معین بنام «مرّه»، بقدر طول آغاج یا کمتر از آن باشد تا فرد بازیکن بمیرد و الّا بازی بهمان طریق ادامه مییافت. مرحله بعد از حلّا را اصطلاحا «یانی» میگفتند. گاهی این بازی صورت دستهجمعی پیدا میکرد یعنی در هرطرف چند نفر با هم رفیق میشدند و هریک بنوبت چیلینگ را میزدند اگر آنهائی که در وسط میدان بودند چیلینگ را میگرفتند همه رفقای اینطرف میمردند ولی اگر چیلینگ بدست یکی از طرفها میخورد یا در مرّه به آغاج اصابت میکرد فقط آن طفلی که آنرا زده بود میمرد و در اینصورت یکی از رفقای او میبایست او را زنده کند. بدینترتیب این رفیق، که خود میبایست در مرحله «یانی» باشد 4 بار چیلینگ را بهمان حال بزند. اگر این چهار بار زدن بسلامت میگذشت آنکه مرده بود زنده میشد و اگرنه آنکه بازی میکرد خودش نیز میمرد و وقتی همه افراد این دسته میمردند بازی عوض میشد و دسته دیگر از میدان به مرّه آمده شروع به زدن میکردند.
کلافه ایشلتمک:
وسیله این بازی کلافه یا حلقه آهنی بود که بشکل طوقه دوچرخه پائی ساخته میشد و اصطلاحا و بزبان محلّی بدان «کلفه» میگفتند. بازی چنان بود که بچّه آنرا بجلو میانداخت و با یک چوبدستی مرتبا بدان میزد و بجلو میبرد و خود نیز با آن میدوید.
ص: 267
گاهی بجای چوبدستی میله آهنی را، که سر آنرا بصورت «U- یو انگلیسی» کج میکردند، بدست میگرفتند و قسمت خمیده یعنی فرورفتگیU را بر کلافه تکیه داده آنرا حرکت میدادند و بدینطریق گردش کلافه را بچپ و راست آسان میساختند.
باید گفت که «ایشلتمک» مصدری است در زبان ترکی و معنی آن بکار انداختن و بکار واداشتن است و بدینجهت کارگر را هم در آن زبان «ایشچی» میگویند.
بازیهائی که از دوازده سالگی ببعد مرسوم بود غالبا با بردوباخت همراه میشد و این دسته از بازیها بصورت «تکسن یاجوت» در خانه و «لپرت داش» در کوچه آغاز میگشت.
تکسن جوت:
با خوراکیهائی مثل نخودچی و کشمش صورت میگرفت و یکی از بازیکنها مقداری از آنها را در مشت بسته خود گرفته از دیگری میپرسید «تکسن، یا، جوت» یعنی تعدادی که در دست اوست طاق میباشد یا جفت؟ اگر جواب طرف با آنچه که در مشت او بود مطابق درمیآمد برنده میشد و آن مقدار نخودچی یا کشمش را که در دست وی بود از او میگرفت. اما اگر جواب او با آن مطابق درنمیآمد بازنده میشد و بهمان تعداد از آن خوردنی به وی میداد.
دیگیررتمه:
نوع دیگری از بازی با نخودچی، دیگیررتمه نام داشت و آن چنان بود که کتاب یا یک سینی را از یکطرف بدیوار یا چیز دیگری تکیه داده سطح مایلی بوجود میآوردند. آنگاه هریک از بازیکنها بنوبت یک نخودچی از بالای آن سطح رها میکردند. هرنخودچی پس از طی مقداری راه در جائی قرار میگرفت. نخودچی هرکس در ضمن حرکت بیکی از نخودچیهای موجود در زمین میخورد برنده بود و تمام آنچه که در میدان بازی جمع شده بود از آن او میگشت.
گاهی بجای نخودچی این بازی را با «برهموم» یعنی موم سیاه انجام میدادند بدینمعنی که برهموم را بصورت گلولههای کوچک و بیک اندازه درمیآوردند و مثل
ص: 268
نخودچی آنها را از بالای صفحه «غل» میدادند.
برهموم عبارت از موم معمولی عسل بود که مدتی با دست مالش مییافت. این موم با سیاه شدن رنگش هیئت ظاهری خود را از دست میداد و بدان نام نامیده میشد. اطبای آنروز مالش دادن آنرا برای تقویت عضلات دست مفید میدانستند.
لپرتداش: گاببازی و گردوبازی:
داش در زبان ترکی بمعنی سنگ است ولی «لپرت» کلمهای است که ما خود کلمه و معنی آن را بدرستی نمیدانیم و همینقدر میگوئیم که لپرت عبارت از تکهای از سفال صاف و هموار بود که باندازه یک نعلبکی یا کمی بزرگ و کوچک میشد.
گاهی هم قطعه سنگ نازک و مسطحی را که بدان اندازه پیدا میکردند بعنوان لپرت در آن بازی بکار میبردند.
بازیکنها ابتدا با ذغال یا گچ دایرهای تقریبا بشعاع یکمتر و نیم یا بزرگتر و کوچکتر، در زمین همواری میکشیدند و آنرا «جیزیخ» میخواندند. آنگاه تعدادی سنگ گرد ببزرگی یک گردو جمع کرده و هریک از دو یا سه نفری که با هم بازی میکردند بتعداد مساوی از آن سنگها را در وسط دایره بصورت خط مستقیم کنار هم میچیدند و سپس بازی را شروع مینمودند.
در این قبیل بازیهای سه نفری، نفر اوّل را از حیث نوبت «پش»، که شاید تحریفشده کلمه «پیش» باشد، میگفتند. نفر دوم «آردی» نام داشت و سومین نفر را «زر» میخواندند که هرآینه ممکن است همان کلمه زیر باشد. ابتدا «پش» در کنار دایره میایستاد و با لپرت خود سنگهای وسط را نشانه میرفت و آنرا بشکل افقی طوری میانداخت که به سنگها بخورد و تعدادی از آنها را از دایره خارج کند. بعد نوبت به «آردی» و «زر» میرسید. هربازیکن تا وقتی که با لپرتش سنگی را از دایره به بیرون میزد حق بازی داشت و وقتی که بدان موفق نمیشد نوبت بدیگری میرسید و تا موقعی که آخرین سنگ از دایره خارج شود بازی ادامه مییافت. بردوباخت این بازی همان سنگها بود که هربرنده تعدادی از آنها را بدست میآورد. چیزی که برنده و بازنده در پایان بازی در کوچه ریخته بخانههای خود میرفتند.
ص: 269
شکل دیگر این بازی با «قاب» صورت میگرفت. قاب را بترکی «آشخ» میگفتند و در «جزیخ» بجای سنگ از آن میچیدند و بجای لپرت نیز با قاب دیگری بنام «ساققا» میزدند.
«ساققا» قاب نسبتا درشتی بود که در محلّ فرورفتگی آن «برهموم» میچسبانیدند و گاهی هم آنرا قدری سوراخ کرده سرب گداخته میریختند تا ساققا سنگینتر شود و فشارش در موقع بازی بر قابهای دیگر بیشتر گردد و آنها را از جیزیخ بیرون آورد.
نوع دیگر بازی با قاب «تالادی» نام داشت و سرنوشت این بازی با چگونگی قرار گرفتن ساققا در زمین تعیین میشد. هرقاب معمولا چهار سطح بزرگ دارد یکی آن قسمت که وسط آن فرورفته است و این سطح را در آن بازی «جیک» مینامیدند و سطح مقابل آنرا «بک» میخواندند. از دو روی دیگر آنچه هموارتر بود «توخان» و سطح مقابل آنرا «کوور، یا آلچی» میگفتند.
بندرت اتفاق میافتاد که ساققا روی یکی از دو سطح باریک دیگر خود قرار گیرد و اگر چنین میشد آنرا «اومبا» میخواندند.
رسم بازی تالادی چنان بود که مثلا دو بچه هریک دو یا سه قاب را در یک خط مستقیم، کنار هم میگذاشتند و آنگاه بنوبت از کنار آن، ساققای خود را بفاصله دو سه متری در جلوی خویش میانداختند. اگر ساققا بصورت توخان میایستاد همه قابها از آن صاحب آن میگردید و اگر بصورت آلچی قرار میگرفت نفر بعد میبایست از همان کنار قابها با ساققای خودش آنرا بزند. اگر او موفق بزدن آن میگردید برنده قابها بود و اگر نمیتوانست آنرا بزند اینبار آنکس که ساققایش آلچی افتاده بود همه قابها را میبرد.
هرگاه ساققای بازیکن، نه توخان و نه آلچی میشد بازیکنها دیگر نیز ساققای خود را میانداختند. اگر آنها هم توخان یا آلچی میافتادند بهمان نحو عمل میکردند ولی اگر چنین نمیشد اینبار نفر اول با ساققای خودش، از همانجا که افتاده بود، قابها را میزد و در صورتیکه ساققایش بوک یا توخان میشد برنده میگشت والا نوبت بازی بدیگری میرسید. با بوک افتادن ساققا یک قاب میبرد ولی در حالت توخان همه آنهائی را که
ص: 270
در زمین بود بدست میآورد.
بازیکنهائی که در سنین نوجوانی بودند بازی کردن با قاب را مناسب شخصیت خود نمیدانستند و بجای آن گردو میگذاشتند. و در آخر بازی هرچه گردو میبردند مال خود آنها میشد.
مالابازی:
«مالا» که در زبان فارسی بصورت ماله تلفظ میشود بجسم گرد کروی گفته میشود که از سنگ و باندازه یک گردو میتراشیدند. برای مالابازی سه گودی کوچک که از هم تقریبا یک تا یکمتر و نیم فاصله داشتند، در طول یک خط مستقیم و باندازهای که ماله بتواند در آن جای گیرد، میکندند و آنها را «مات» میخواندند.
بازی از فاصله یکمتر و نیمی اولین مات، بنام مرّه آغاز میگشت و هرکس در نوبت خود سعی بر آن داشت که با حرکت دادن مالا با انگشت وسط دست، آنرا متوالیا در ماتها جای دهد و در مقابل، طرف دیگر تلاش مینمود که در نوبت خود مالای طرف را با ماله خود بزند و آنرا بنقطه دورتری از ماتها بفرستد و خود آنها را تصاحب کند. زدن مالای طرف را در اصطلاح بازی «تیر» میگفتند که فارسیزبانان آنرا بصورت «تیل» تلفظ میکردند و مالا را هم تیله مینامیدند. در آخر بازی هرکس که تعداد تیرهای زده و ماتهای تصاحب کردهاش بیشتر میشد برنده میبود.
بردوباخت این بازی غالبا مقداری «برهموم» بود که بصورت گلولههای کوچک درمیآوردند و آنرا بنام «کوکه» مینامیدند و در مقابل هرتیر یا مات اضافی، یک کوکه برهموم از بازنده میگرفتند. در سنین بالاتر، بویژه نزد جوانان سربهوا، برد و باخت با پول صورت میگرفت و بجای کوکه برهموم یک شاهی یا دو شاهی ردّوبدل میشد و این کار نزد اردبیلیان عنوان قمار پیدا میکرد.
ورقبازی:
ورق یا کارتبازی را در قدیم در اردبیل «گنجفه» میگفتند و بازی با آنرا قمار تلقی میکردند. بااینحال گنجفه گاهی بصورت تحفه و سوقات از روسیه میآمد و در بعضی از خانهها پیدا میشد.
ص: 271
سادهترین بازی گنجفه را «غنچهنار» میگفتند و آنچنان بود که ابتدا چهار ورق بصورت روباز بزمین میانداختند و آنگاه برای هربازیکن که غالبا دو یا سه نفر میشدند، چهار ورق روبسته میدادند. هربازیکن میتوانست با یکی از ورقهایش ورق یا ورقهائی را که مجموع خالهای آنها برابر با تعداد خال آن بود از زمین بردارد و الّا یکی از ورقهایش را بزمین بیندازد.
تعداد ورقهای گنجفه 52 عدد بود و هرکس 27 عدد یا بیشتر آنها را میبرد دو امتیاز بدست میآورد. همچنین در یکدست ورق گنجفه خالهای 13 ورق بصورت صلیب بود و لذا هرکس هفت ورق یا بیشتر از آنها را در بین ورقهای خود میداشت یک امتیاز تحصیل میکرد. دو ورق بنام «دهلو خوشگل» و «دولو خوشگل» بود که در اردبیل بدانها «قیزیل اونلوق» و «خاچ ایکی لیک» میگفتند و هریک یک امتیاز برای برنده آنها فراهم میکردند و بدینطریق مجموع امتیازها 5 میشد. پس از چند بازی هرکس زودتر به عدد قراردادی مثلا 21 میرسید برنده میگشت.
بردوباخت این بازی، که غالبا در خانواده صورت میگرفت، یکعدد صابون دستشوئی یا یک جفت جوراب و یا یک دستمال و نظایر آنها بود.
بازی دیگری که با ورقبازی میکردند «پاسور» نام داشت و بشکل غنچهنار بود با این تفاوت که در این بازی هرورق میتوانست ورقهائی را ببرد که مجموع خالهای آنها 11 شود، مثلا اگر در زمین یک ورق هشتلو بود آنرا با یک ورق سهلو میشد برداشت و یا اگر در دست بازیکن ورق ششلو بود میتوانست ورق یا ورقهائی را از زمین بردارد که خالهای آن پنج یا مجموع خالهای آنها پنج باشد. تفاوت دیگر آن بود که در پاسور، ورقهائی بشکل و بنام سرباز بود و میتوانست تمام ورقهائی را که در زمین قرار داشت، جز ورقهائی که شکل بیبی و یا شاه داشت، بردارد.
هنگام محاسبه امتیازها، معمولال تعداد ورق هرکس بیشتر بود 2 امتیاز داشت و تعداد خالهای صلیبشکل، که به «خاچ» معروف بود نزد هرکس بیشتر میشد یک امتیاز بحساب میآمد. هرآس، یعنی ورقی که یک خال داشت و اصطلاحا تکخال نامیده میشد، هریک یک امتیاز نصیب صاحبش میکرد. هرسرباز هم، که در اردبیل
ص: 272
بدان «سالدات» میگفتند، دارای یک امتیاز بود. قزل اونلوخ سه امتیاز و خاچایکی لیک دو امتیاز داشت و بدینطریق مجموع امتیازها به 16 میرسید. در این بازی امتیاز دیگری هم منظور بود که آنرا «پاسور» و یا اختصارا «سور» میگفتند و آن وقتی بود که در زمین یک یا چند ورق بود و بازیکن میتوانست آنها را با یک ورق، غیر از سرباز، ببرد و یک پاسور با پنج امتیاز بدست آورد. در پایان بازیها مجموع امتیازات هرکس زودتر بعدد قراردادی و مثلا به 81 میرسید او برنده میشد.
بعضیها با ورق، بازیهای دیگری هم میکردند که آنها را «پاپالان» و «بانک» میگفتند و این دو از مراحل قمار بحساب میآمد. پاپالانببازی «سکّز دوقّوز» (1) هم معروف بود و بدانجهت بدیننام خوانده میشد که هریک از بازیکنها مجموع خالهای ورقهای دستش هشت یا نه میشد امکان زیادی برای بردن داشت.
بازی پاپالان چنان بود که یکنفر مبلغی پول در زمین میگذاشت آنگاه ورقهای گنجفه را در دست گرفته یک ورق به طرف بازی خود میداد و یکورق نیز خودش برمیداشت. سپس به طرف پیشنهاد ورقهای دیگر میکرد. او مجبور بود که یکورق دیگر بگیرد ولی برای گرفتن ورقهای بعدی اختیار با خودش بود. هرگاه مجموع خالهای دو ورق اولی عددی بالاتر از شش و هفت بود معمولا او ورقی نمیگرفت زیرا ممکن بود ورقی بدستش برسد و مجموع خالهایش را کمتر نمایند. در اینصورت آنکس که ورق میداد یک یا چند ورق برای خود برمیداشت. هرکس که مجموع خالهای ورقهایش بیشتر بود برنده میشد. لازم بیادآوری است که در این بازی عدد ده از مجموع خالها حذف میشد و عدد بالای ده بحساب میآمد و نیز هرکس مجموع خالهای ورقهای دستش هشت یا نه میشد بدون توجه ببقیه بازی ورقهای خود را رو میکرد و اگر طرف کمتر از آن میشد برنده میگردید.
برنده بازی آنمقدار از پولی را که قبل از دادن ورق با هم قرار گذاشته بودند، از پولی که در وسط بود برمیداشت و اگر میباخت بهمان مقدار از پول خود روی آن میگذاشت. این بازی تا آن مرحله ادامه مییافت که تمام پولهای موجود در وسط باخته شود و یا با بردهای صاحب آن، مقدارش به سه برابر مبلغ اولیه برسد.
ص: 273
بازی بانک هم شبیه پاپالان بود با این تفاوت که بجای 8 و 9 مجموع خالهای هر طرف تا به 21 میرسید.
حال که درباره قمارهای معمول در اردبیل سخن میگوئیم جا دارد بیکنوع آن نیز بنام «دورد آشخ» یا «هردی» اشاره کنیم. این بازی با چهار «آشخ» یا قاب صورت میگرفت بدینطریق که هربازیکن چهار عدد قابی را که وسیله بازی بود در دست گرفته با یک حرکت از بالا بزمین میریخت. برای هرچهار قاب و طرز قرار گرفتن آنها، نظیر آنچه که در صفحه 269 گفتیم نامها و امتیازاتی قائل بودند و با طرز قرار گرفتن آنها صاحب امتیاز میشدند و مبلغی را که با طرف بازی قرار کرده بودند میگرفتند و یا بدو میپرداختند.
ازکازک:
در روزگاران گذشته معمولا ساکنان اردبیل، مثل برخی دیگر از شهرهای ایران، در ماه رمضان شبزندهداری میکردند زیرا روزها کسبوکار تقریبا تعطیل بود و چنانچه در جای دیگر گفتهایم بازار و دکانها دیروقت و تقریبا مقارن ظهر باز میشد و این خود مجال میداد که مردم تا آن ساعت روز بخوابند و در نتیجه شبها را تا سحر بیدار بمانند.
شک نیست که برای گذراندن شب مشغولیتی لازم بود. این مشغولیت برای مؤمنان و سالخوردگان خواندن ادعیه و بجای آوردن نمازهای مستحبی یا قضا رفته بود ولی جوانها غالبا با «ازک، ازک» و یا «تورنا دوئدی» وقت را میگذرانیدند.
ازک در زبان ترکی بمعنی انگشتری است و نام این بازی نیز از آن گرفته شده است. ترتیب آنچنان بود که تعدادی فنجان یا پیاله کوچک، یا ظروف مشابه آنرا که حاجب ماوراء بودند در یک مجموعه مسی وارونه میگذاشتند. آنگاه بازیکنها دو دسته میشدند. یکدسته چشمهای خود را میبستند یا پشت خود را بر دسته دیگر میکردند و دسته دیگر دور از چشم آنها یکعدد انگشتری را زیر یکی از فنجانها پنهان مینمودند. آنگاه مجموعه را جلوی دسته اوّل میگذاشتند تا انگشتری را از زیر آنها پیدا کنند. دسته طرف حق داشت هرچند فنجان را که میخواست پوچ
ص: 274
بگوید و فقط یکی از آنها را با گفتن کلمه «گل» حاوی انگشتری بداند. اگر فنجانی که پوچ گفته شده بود انگشتری را در زیر خود میداشت، و یا آندیگری که گل گفته شده بود خالی درمیآمد آنها بازنده میشدند و الّا بازی را میبردند.
بردوباخت این بازی غالبا خوراکی بود مثل خریدن زولبیا و بامیا و یا گز، از طرف دسته بازنده و صرف آن بوسیله همه بازیکنها.
گاهی بجای فنجان و مجموعه از مشتهای بازیکنها و بجای انگشتری از چیز دیگری استفاده میشد و انگشتری یا آنچه بجای آن انتخاب میگشت در دست یکی از بازیکنها گذاشته میشد و بازیکنان دسته اول همگی دستهای مشت شده خود را در جلوی خود میگذاشتند و بازیکنان دسته دوم با گفتن گل یا پوچ بازی را انجام میدادند.
تورنا دوئدی:
بازی دیگری بود که معمولا در شبهای رمضان جوانان را بخود مشغول میداشت. وسیله بازی یک قاب معمولی و یک کمربند یا چیزی شبیه بدان بود که بصورت تازیانه برای زدن بدست بازیکنان از آن استفاده میشد و آنرا «تورنا» میگفتند. کلمه «دوئدی» از مصدر «دوئمک» بمعنی «زدن» و «کوفتن» است.
چهار طرف قاب بطوریکه در صفحه 269 گفتیم «توخان»، «آلچی»، «بوک» و «جیک» نام داشت و در این بازی برای هریک از آنها امتیازاتی تعلق میگرفت.
بازیکنها بنوبت آنرا از هوا بزمین میانداختند. هرگاه قاب بصورت آلچی میایستاد آنکس که آنرا انداخته بود بمقام پادشاهی در آن بازی میرسید. و اگر بصورت توخان میافتاد صاحبش را بوزارت میرسانید. وزیر تورنا را بدست میگرفت و اوامر شاه را اجرا مینمود.
قرار گرفتن قاب بصورت بوک علامت بیگناهی آنکسی بود که آنرا انداخته بود ولی اگر قاب بصورت «جیک» میافتاد آنشخص گناهکار شمرده میشد و گناه او نیز بعنوان دزدی اعلام میگردید.
ص: 275
در اینموقع وزیر خطاب به شاه میگفت «شام، شام، بیر اوغری دوتموشام» . شاه میگفت از او بپرس برای چه آمده است. جوابها طوری بیان میگشت که حکایت از قصد دزدی وی مینمود و وقتی شاه گزارش آنرا از وزیر میشنید دستور مجازات یا عفو میداد و در صورت اول بتعدادی که او میگفت بوسیله وزیر بدست مجرم «تورنا» زده میشد.
این بازی بهمین نحو ادامه مییافت و وقتی قاب یکی توخان یا آلچی میافتاد وزارت و یا سلطنت بدو میرسید.
دووارا ویرما:
«دووار» همان دیوار است که آذربایجانیان آنرا بدینصورت تلفظ مینمایند و «ویرما» مصدر مرخمی است از «ویرماخ» بمعنی زدن. کلمه مرکب از این دو جزء، همنام یکنوع بازی بود که بچهها در کوچه با هم بازی میکردند. وسیله بازی غالبا دگمه لباس بود که در قدیم از فلز ساخته میشد. بازی را یکی از بچهها با زدن دگمهای بر سنگ یا آجر دیواری آغاز میکرد. دگمه پس از آنکه بسنگ میخورد کمانه کرده بعقب برمیگشت و روی زمین میافتاد. آنگاه بازیکن دوم با دگمه خودش بر آن سنگ یا هرنقطه دیگر آن دیوار، که میخواست، بهمان طریق میزد و سعی میکرد که دگمهاش در کنار دگمه اولی بیفتد. اگر این دگمه در نزدیکی دگمه قبلی و حداکثر تا فاصله یکوجبی آن میافتاد نفر دوم برنده بود و دگمه اولی را بنفع خود برمیداشت و الّا نفر اول دگمهاش را از زمین برداشته بطریقی که ذکر شد از نو بر دیوار میزد و سعی مینمود که آنرا در کنار دگمه دومی در زمین بنشاند و آن دگمه را بنفع خود ببرد.
در سنین بالا برخی از جوانان بجای دگمه با پول سیاه بازی میکردند و بردوباخت آنها باصطلاح روز جنبه قمار بخود میگرفت.
قارگولهسی و بوزتپّک:
در فصل زمستان بر اثر بارندگی و یخبندان و سردی هوا بازیهای فوق عملا غیرمقدور میشد و بجای آنها بازی با برف و سرسره رفتن روی یخ و نظایر آنها وقت خالی بچهها را پر
ص: 276
میکرد.
در گذشتههای اردبیل زمستانها پربرف میشد و چنانچه در صفحه 7 جلد اول گفتهایم گاهی آنقدر برف میبارید که از بالای تلهای حاصل از آنها، میشد به پشت بامها رسید. این امر برای بیشتر بچهها وسیله بازی خوبی بود زیرا آنها قسمت زیرین توده انباشته برف را خالی کرده اطاقکهائی میساختند و با انداختن گلیم و حصیر در آنها نشیمنی برای خود درست مینمودند و حتی گاهی با ساختن ترازوهای کوچکی، دکانی در آنجا برای خود بوجود آورده بهمدیگر نخودچی کشمش، ازگیل، سنجد و غیره، که از تنقلات زمستانی آنروزگار بود، عرضه میکردند و ساعاتی بدینطریق مشغول میشدند. گاهی هم که خسته میشدند گلوله برفبازی میکردند.
گلوله برف، که بترکی آنرا «قارگولّهسی» میگویند، بین بچههای بزرگ و حتی جوانان نیز مرسوم بود و بیشتر جنبه تفریحی داشت. و معمولا پس از آمدن برف و باز شدن هوا بیشتر صورت میگرفت زیرا برفهای تازه با فشار دست زودتر و بهتر بشکل گلوله در میآمد و اگر یک شب بر آن میگذشت سرمای هوا نرمی برفها را از بین میبرد و چسبندگی آنها بهمدیگر کمتر میشد.
رودخانه بالخلو در زمستان یخ میزد و سطح آن یکپارچه منجمد میشد و وسیلهای برای «بوزتپک» یعنی سرسره رفتن روی یخ، برای جوانان و نوجوانان فراهم میگردید و بازیکنان هرمحله یا کوچه در قسمتی از روی رودخانه میدانی برای خود ترتیب میدادند.
این میدان قسمتی از روی یخ بود که بطور مستقیم بطول 5 تا 20 و گاهی 30 متر و عرض نیم متر انتخاب میشد. این میدان صاف و هموار بود و در قسمتی از رودخانه که ضخامت یخ زیاد بود منظور میگشت. بازیکنها که میخها یا نعلهای آهنی بر پاشنههای کفشهای خود داشتند از دور با حالت دو، خیز برمیداشتند و وقتی بمیدان یخ میرسیدند بر سر دو پا راست وامیایستادند و در روی یخ سر خورده بجلو میرفتند و گاهی با حرکت دادن دستها یا نیمتنه بدن بر سرعت خود میافزودند تا بانتهای خط میرسیدند.
ص: 277
کسانی که مهارتی در این کار داشتند گاهی بر روی یک پا میایستادند و چهبسا که در طول خط پاهای خود را نیز عوض کرده یکی را بجای دیگری روی یخ گذاشته دیگر را در هوا نگه میداشتند. گاهی نیز در حالیکه همچنان بجلو میرفتند چمباتمه زده روی یک یا دو پا مینشستند و مرتبا برخاسته این کار را تکرار مینمودند.
این بازی بر روی این رودخانه گاهی هم ایجاد خطر میکرد زیرا قسمتی از یخ میشکست و بچه در داخل آن افتاده آب میبرد و چون تمام سطح آب را یخ فراگرفته بود بزودی غرق میگشت و نجات وی میسّر نمیگردید.
بازیهای دختران:
دختران نیز اوقات فراغت خود را با تفریحاتی میگذرانیدند و مشغولیتهائی برای خود داشتند ولی این مشغولیتها با تفریحات و بازیهای پسران فرق داشت. اینان چون کمتر بمکتب و مدرسه میرفتند تقریبا بیشتر اوقات خود را در خانه بودند و عمدتا بطور غیرمستقیم تحت تربیت مادران قرار میگرفتند و برخلاف امروز که رواج خوردنیهائی مثل «ساندویچ» و نوشیدنیهائی از انواع «کولا» غالبا اجاق خانهها را خاموش و کدبانوهای جوان را از پختن غذا و دم کردن چائی و نظایر آن معاف کرده است، آنان طبخ خورشهای مختلف و غذاهای متنوع مرسوم را از مادران خود فرامیگرفتند و نیز شستن رخت و دوختن لباس یا وصله کردن آنها و نظافت و دیگر کارهای ضروری را بحدّ کمال میآموختند و بدینطریق بیشترین وقت روز بویژه تمام قبلازظهرهای خود را با این امور جدّی میگذرانیدند و فقط بعدازظهرها بود که ساعات فراغتی برای آنها پیدا میشد و مجالی برای تفریح و بازی پیش میآمد.
گلین و بیگچه:
مهمترین بازی آنها عروسکبازی بود که بنام «گلین» مینامیدند. گلین در زبان ترکی بنام «عروس» است و در عمل بمجسمههای بخصوصی گفته میشد که بشکل عروس میساختند. امروز با پیدایش صنعت «پلاستیک» این مجسمهها در کارخانههای مخصوص و باندازههای مختلف و باشکال گوناگون و زیبا ساخته میشود و بحدّ وفور در
ص: 278
دسترس علاقمندان قرار میگیرد. سازندگان آنها روزبروز در تکمیل آنها میکوشند تا آنجا که عروسکهائی ببازار عرضه مینمایند که بکمک «باطری» های خشک راه میروند. حرف میزنند. و با نوارهای مخصوصی که در اندام آنها تعبیه میشود آواز میخوانند و موسیقی مینوازند ... ولی در قدیم خود دخترها آنها را میساختند و گاهی هنر قابل تحسینی در اینباب از خویش نشان میدادند و عروسکهائی میدوختند که در حدّ خود از بهترین آنهائی میشدند که انسان میتواند با دست و با مواد اولیه بسازد.
مواد لازم برای ساختن سادهترین آنها سرشاخههای نازک چوب و پنبه و چیتهای رنگارنگ بود. دو تکه چوب را بشکل صلیب و باندازهای که میخواستند با نخ بهم میبستند. آنگاه در قسمت بالای آن با پنبه و گاهی با گذاشتن دگمه، صورتی بشکل دایره ترتیب میدادند و برای زیبائی روی آن، پس از نقاشی پرده خارجی قلوه گوسفند را که پرده شفاف و حاکی ماوراء بود و بنام «بوئرگ» خوانده میشد، میکشیدند.
دو قسمت چوب را که بدینطریق در طرفین سر قرار میگرفت بمنزله دستهای مجسمه پنبه میپیچیدند و قسمت پائینتر را بصورت تنه و پاها میساختند و لباسهائی را که باندازه آنها از چیتهای رنگین میدوختند بر آنها میپوشانیدند و بصورت آدمکهای کوچک یا بزرگ درمیآوردند. اگر صورت و لباس این مجسمه بشکل زنان میبود آنرا گلین میگفتند و اگر قیافه بشکل مرد و لباسها نیز مردانه میشد آنرا «بیگچه» یعنی داماد کوچک مینامیدند زیرا «بیگ» در ترکی بمعنی داماد است.
نوع دیگر عروسک را بدون استفاده از چوب و از پنبه میساختند بدینمعنی که از مدقال یا چلوار، لوله یا کیسههای کوچک بشکل دست و پا و تنه و سر میدوختند آنگاه آنها را با پنبه پر کرده بهم متصل میساختند و لباس بر تنش کرده بصورت گلین یا بیگچه درمیآوردند.
برای این مجسمهها اطاقهای مخصوصی در جعبههای چوبی یا کنج اطاق درست کرده مراسم عقد و ازدواج بین گلینها و بیگچهها ترتیب میدادند و گاهی این مراسم را
ص: 279
برای عروسک یک دختر، با بیگچه دختر دیگری از همبازیها منظور میداشتند، و برای شرکت در این مراسم و تماشای جهیزیههائی که برای آنها تدارک دیده بودند از همسنو سالهای خود نیز دعوت مینمودند.
بشداش:
بازی دیگری که اختصاص بدختران داشت «بشداش» بود و این نام بسبب آنکه وسیله بازی پنج (یعنی بش) عدد سنگ (داش) باندازه فندق یا اندکی بزرگتر بود، بدان اطلاق میگردید.
نحوه بازی چنین بود که یکی از آنها، که نوبت بازی با او بود، پنج سنگ مزبور را در کف دست گذاشته همه را با هم رو ببالا در هوا میانداخت و بلافاصله پشت همان دست را برای گرفتن آنها در مسیر سقوط آنها قرار میداد. اگر سنگها، ولو یکی از آنها در پشت دست قرار میگرفت همانها را بهمان شکل باز در هوا میانداخت و اینبار با کف دست آنها را میگرفت. اگر در این دو حرکت یک یا چند تا از سنگها بزمین میافتاد بازیکن میبایست یکی از آن سنگها را که در دو حرکت مزبور گرفته بود، رو ببالا در هوا بیندازد و تا فرود آمدن آن، یکی از آن سنگهای افتاده را بردارد و بلافاصله آن سنگ را که بهوا انداخته بود در هوا بگیرد. و بهمینگونه همه سنگها را از زمین جمع کند.
در حرکت دوم سنگها را در زمین میریخت و یکی از آنها را برداشته در هوا میانداخت و هربار که آن سنگ را بهوا میانداخت تا گرفتن آن، یک سنگ از زمین برمیداشت.
در مرحله سوم و چهارم و پنجم هم سنگها را در زمین میریختند و یکی از آنها را برداشته بهوا میانداختند و تا گرفتن آن، سنگهای روی زمین را ابتدا دوتادوتا، بعد سه تا و یکی و بالاخره هرچهار تا را یکجا از زمین برداشته با همین دست که سنگها در آن بود سنگی را که از هوا پائین میآمد میگرفتند. اگر موفق باین کارها نمیشدند، خودشان میمردند و بازی را تحویل طرف میدادند.
در مرحله ششم نوبت تعویض سنگها بود بدینمعنی که سنگها را همچنان در زمین میریختند و یکی را برداشته بهمان شکل بهوا میانداختند و تا گرفتن آن یکی از سنگها
ص: 280
را برمیداشتند و در نوبت دوم که سنگ را بهوا میانداختند آنرا که از زمین برداشته بودند با یکی از سنگها که در زمین بود عوض مینمودند و بدینطریق پس از آنکه یکیک آنها را تعویض میکردند مرحله هفتم بازی آغاز میگردید.
در این مرحله هم سنگها را بزمین ریخته یکی را برمیداشتند آنگاه دو انگشت بزرگ و ابهام را بصورت دروازهای در مقابل آنها میگذاشتند و در فاصلهایکه سنگ برداشته شده را که بهوا انداخته بودند بگیرند، سنگهای روی زمین را یکیک با دست دیگر زده از آن دروازه میگذرانیدند. در مرحله هشتم سنگها را در کف دست گرفته یکی را بهوا میانداختند و تا گرفتن آن، سنگهای دیگر را یکجا روی زمین میگذاشتند و بار دیگر آن سنگ را که گرفته بودند بهوا انداخته تا پائین آمدن آن چهار سنگ دیگر را یکجا از زمین برداشته و سنگ بهوا انداخته شده را نیز میگرفتند. و اگر این مراحل بپایان میرسید آن یکی برنده میشد و هرگاه در وسط بازی، باصطلاح خودشان میمرد بار دیگر که نوبت باو میرسید از همانجا که مانده بود بازی را تعقیب مینمود.
سرگرمیهای دیگر دختران دایرهزنی، رقص، پنجرهبازی، گزلینپاچ و نظایر آنها بود که ما در ضمن مطالب گذشته آنها را عنوان کردهایم.
اینها قسمتی از سرگرمیهای کودکان و جوانان بود. بزرگان نیز برای گذراندن ساعات فراغت خود بتفریحاتی نیاز داشتند. خوانندگان این مطالب نباید امکانات دوران حیات خود را بر ایام گذشته سرایت داده چنین پندارند که همه وسایل و شرایطی که امروزه موجود است در قرون و اعصار گذشته و حتی چندین دهسال پیش نیز وجود داشته است. آدمی وقتی سینما، تآتر، رادیو، تلویزیون، اتومبیل، دوچرخه، مسافرت، انواع مختلف ورزش بمفهوم کنونی ... را از قلمرو زندگی فردی و اجتماعی خود حذف میکند در حیرت میماند که گذشتگان ما چگونه با فقدان آنها ساعات زیاد بیکاری خود را میگذرانیدند و با چه کارهائی خود را مشغول میداشتند.
شک نیست که آنان هم متناسب با شرایط موجود برنامههائی داشتند و سرگرمیهائی برای خود میتراشیدند که اشتغال بکارهای کشاورزی در خانه و تربیت حیوانات از جمله آنها بود و گاهی کبوتربازی و خروسبازی و گاوبازی و نظایر اینها نیز
ص: 281
بر آنها افزوده میشد.
مسائل مربوط بکشاورزی با باغبانی در خانه آغاز میشد و چون خانهها عموما باغچههای بزرگ و حیاطهای پردرخت و سبزه داشت رسیدگی بر آنها، بوجود آوردن نهالها، زدن پیوندها، کاشتن گلها و آبیاری آنها وسیله سرگرمی برای اغلب مردها بحساب میآمد.
نگهداری اسب و گاو و گوسفند نیز تقریبا در بیشتر خانوادهها معمول بود و رسیدگی بخورد و خوراک و تیمار آنها ساعاتی از فراعت مردان را پر میکرد.
کبوتر و خروسبازی:
برخی از آنان بنگهداری و بازی با کبوتر و خروس علاقه نشان میدادند و با آنکه هردو، بویژه کبوتربازی در جامعه کار پسندیدهای نبود با اینحال کبوتران بلندپروازی تربیت مینمودند و بقدری در این کار کوشش میکردند که گاهی کبوتران تربیت یافته آنها نه تنها از روستاهای اطراف شهر، بلکه از شهری مثل تبریز و خلخال نیز بلانه خود باز میگشت.
بعضی دیگر از اردبیلیان خروسبازی را دوست میداشتند و تربیت خروسهای جنگی را سرگرمی و تفریحی برای خود انتخاب میکردند. خروسبازان آنها را بجنگ با هم وامیداشتند. هر خروسی که دیگری را مغلوب مینمود مبلغی را که شرط شده بود عاید صاحبش میساخت. خروسهای جنگی اردبیل از نژاد مخصوصی بنام «لاری» بود که پاهای بلند، قامت و گردن کشیده داشت و تربیتشدههای آنها ببهای قابل ملاحظهای خرید و فروش میشد.
مجله فردوسی که در تهران چاپ میشد در شماره 13 فروردین 1351 در صفحه 12 خود تاریخچهای از خروسبازی در ایران نوشته ضمن آن آورده است که «تهران از لحاظ پرورش خروس جای مشهد را گرفته و بعد در اردبیل این کار متداول گشته است.
اردبیلیها بخروسبازی علاقه فراوان دارند. بعد در تبریز و رشت و کرمانشاه. خروسبازها معمولا برای ترتیب مسابقه به اردبیل و تبریز و سرخس میروند».
ص: 282
گاوبازی:
قوچبازی نیز در اردبیل مرسوم بود و بعضی از علاقمندان بپرورش قوچهای جنگی مبادرت میکردند و مثل خروسبازان آنها را با هم بجنگ واداشته روی آن شرطبندی مینمودند.
گاوبازی نیز از تفریحات سالم در اردبیل بشمار میآمد و علاوه بر روستاها در شهر نیز برخی از ثروتمندان خود را با آن سرگرم میساختند.
امروزه گاوبازی بصورت رسمی و بعنوان یک سنت ملّی در اسپانیا مرسوم است ولی گاوبازی اردبیل با آن فرق زیادی داشته است. در اسپانیا گاوهائی را که از نژاد مخصوصی میباشد در کوهستانها بحالت وحشی پرورش میدهند آنگاه آنها را برای بازی بمیدان میآورند و گاوبازان که بنام «ماتادور» خوانده میشوند خود با آنها بمبارزه برمیخیزند. ولی با نیمهجانهای آنها. و از اینرو این مبارزه برای تماشاچیان واقعبین بسیار تأثرانگیز و ناجوانمردانه میباشد.
ترتیب آن بازی، آنچنانکه ما خود در مادرید شاهد آن بودهایم، چنین است که حیوان زبانبسته را نخست در میدان محصوری رها میکنند. آنگاه دو مرد سوار بر اسبهای زرهدار- که شاخ گاو نتواند شکم اسبها را پاره کند- وارد میدان میشوند. گاو بسمت آنها حمله میبرد و در حینی که شاخ خود را بر زره جلوی بدن اسب حواله میکند آنان نیزههای فولادین خود را بکوهان حیوان فروبرده او را بسختی مجروح مینمایند.
حیوان از درد آن زخم بشدت عصبانی گشته تکاپو میکند و اینطرف و آنطرف میدود و در این میان کسان دیگری از کمینگاههائی که اطراف میدان ساختهاند بیرون میآیند. او بطرف آنها خیز برمیدارد ولی آنها فورا بسنگرهای خود میروند و بدینطریق حیوان را که خون و عرق از بدن او میریزد، خستهتر میسازند.
هنگامی که حیوان کاملا خسته شد آقای «ماتادور» با لباسهای الوان و در حالیکه پارچه قرمز رنگی را با دو دست گرفته است بمیدان میآید و چندین بار حمله حیوان نیمهجان را با آن پارچه رد میکند و لحظاتی که حیوان بکلّی از حال رفته است شمشیر فولادین باریکی را از محاذات کوهان در بدن او فرومیبرد و گاو بیچاره در دم بزمین
ص: 283
افتاده میمیرد. گاوباز بلافاصله یک گوش آنرا بریده بعلامت فتح و فیروزی دور میدان میدود و آنرا بتماشاچیان نشان میدهد. اما در اردبیل گاوبازی بین دو گاو صورت میگرفت و هرگاوی که از دیگری شکستخورده فرار میکرد بازنده میشد.
ابراهیم بیگ در سفر خود باردبیل شاهد یک صحنه از این بازی در قلعه بوده و در سفرنامه خود از پیروزی گاو نایب الصدر شمّهای ذکر کرده است.
گردش و استفاده از طبیعت نیز بویژه در فصل بهار و تابستان قسمتی از اوقات مردان اردبیل را پر میکرد و این گردش غالبا بصورت آنچه که امروز بزبان خارجی و بنام «پیکنیک» در کشور ما موسوم است انجام میگرفت. اردبیل هوای مطبوع و خنکی دارد و در گذشته اطراف آنرا باغهای سرسبز احاطه کرده بود. مردان به دو نحو از این آبوهوا استفاده میکردند. گروهی روحانیان و سحرخیزان بودند که صبح زود بباغها و چمنزارهای اطراف شهر میرفتند و صبحانه خود را در آنجاها ترتیب داده مصرف مینمودند و تا پاسی از روز رفته بگردش و پیادهروی میپرداختند. امّا دسته دیگر غالبا بازاریها بودند که چند نفر با هم قرار گذاشته روزهای تعطیل و بویژه روزهای جمعه بساط ناهار در آن منابع زیبا میگستردند و تا غروب آفتاب در آنجاها میگذرانیدند.
بانوان اردبیل نیز گاهی چنین جلساتی داشتند و غالبا باغات زیبای قریه کلخوران را که تا شهر حدود سه کیلومتر فاصله دارد، برمیگزیدند و پیاده یا پس از پیدایش درشگه با آن وسیله بدانجا میرفتند و از صبح تا غروب روز را اینچنین به سر میآوردند و گاهی بدین کار عنوان شرعی داده برای صرف ناهار یا چائی نذری در جوار مقبره شیخ کلخوران (امین الدین جبرئیل پدر شیخ صفی الدین و پدر او قطب الدین)، از دیگران دعوت مینمودند.
قصّه داستان:
در مبحثی که سخن از تفریحات سالم بمیان آمده بجاست که بطور اجمال بموضوع قصّه و داستان در آن شهر نیز اشاره کنیم و ضمن آنها، نحوه پندارهای گذشتگان این سرزمین را، که در ساختن و پرداختن آنها منظور شده است، از لابلای آنها دریابیم.
ص: 284
قصّه و داستانرا بطور کلی در اردبیل «ناغل» میگویند که بنظر میرسد تحریف شده کلمه «نقل» باشد.
ما در زبان مردم اردبیل هرجا که بکلماتی نظیر «پشهدره»، «هوهدره» و «ناغل» و غیره برمیخوریم بسبب قرابت تلفظ آنها با کلمات مشابه در زبان فارسی چنین میپنداریم که از آنها تحریف گشته و بلافاصله با عبارت «ممکن است» یا «شاید» در این باب اظهار نظر مینمائیم زیرا و تأسفا در ریشه و ادبیات زبان ترکی و آذری مطالعات و اطلاعاتی نداریم و بدینجهت از دانشپژوهان امروزی و کسانی که در آینده ممکن است در اینباب مطالعاتی داشته و اظهار نظرهای احتمالی ما را هرآینه ناصواب یابند، پوزش میطلبیم.
ناغل را عمدتا پیرزنان اردبیل بهتر و بیشتر میدانستند و مشتریهای علاقمند آنها نیز کودکان بودند و بیان آنها بیشتر در شب و مقارن ساعات خواب آنان صورت میگرفت.
قصّهها غالبا ساخته و بازمانده از دورانهای پیش بود و سینهبسینه بآیندگان منتقل میگردید. چهره برجسته اکثریت قریب باتفاق آنها را شاهزادگان خیالی، چه پسر و چه دختر، و دیوان و پریان و افراد فقیر تشکیل میداد و در مجموع پر از نتایج اخلاقی ارزندهای مثل اتکای بنفس، جوانمردی، شهامت، صداقت و نظایر آنها بود و محضر قصّهگویان در واقع و ناخودآگاه مکتبی برای تربیت روانی نونهالان بحساب میآمد. بااینحال بعضی از قصّههای پیشپاافتادهای هم یافت میشد که ظاهرا فاقد نتیجه بود و چهبسا که برای بخواب کردن بچهها گفته میشد ولی امروزه ملاحظه آنها آدمی را بپارهای از نکات توجه میدهد.
کسانی که قصّهها و ناغلهای نقاط مختلف آذربایجان را جمع کرده و مثل شادروان «صمد. بهرنگی» بصورت کتابی درآوردهاند داستانهای رایج در اردبیل را نیز، بدون اشاره بمحل آنها، منظور داشتهاند و لذا علاقمندان میتوانند بدانها رجوع نمایند. ما در پایان این گفتار به دو فقره از قصّههای قدیمی نوع اخیر، یعنی آنهائیکه ظاهرا فاقد نتیجه است، و گویا مختصّ اردبیل میباشد، اشاره میکنیم و از اینکه الفبای فارسی و صداها و حرکات آن نمیتواند طرز تلفظ صحیح کلمات ترکی را برساند متأسفیم ولی
ص: 285
چه میتوانیم بکنیم. ابزار کار ما در اینباره همین حروف و حرکات است و زبان ترکی که در آذربایجان بدان سخن گفته میشود عموما با همین حروف و حرکات فارسی نوشته میشود و آنهائیکه آشنا به آن زبان نیستند در موقع خواندن آنها بنحو دیگری تلفظ مینمایند.
1- این قصّه یا ناغل بنام «ئوشودوم» معروف است زیرا با آن کلمه شروع میشود و چنین بیان میگردد:
«ئوشودوم، آی ئوشودوم. داغدان آلما داشیدیم. آلما جیغیمی آلدیلار. منی یولاسالدیلار.
من یولومنان بیزارم. درین قویی قازارام. درین قویی بش کچی. بشیدهئرکک کچی.
ئرکک قازاندا قینر. فنبر یانیندا اوینار. قنبر دگل قمیش دی. بش بارماغی گوموشدی.
گوموشی وئردیم تاتا. تات منهداری وئردی. دارینی سپدیم قوشا. قوش منه قانات وئردی.
قاناتلاندیم اوشماغا. حق قاپوسین آشماغا. حق قاپوسی کلیدلی. ویردیم کلیندی سیندی.
کلید دوه بوینوندا. دوه گیلان یولوندا. گیلان یولی سربسر. ایچینده میمون گزهر.
میمونون بالالاری. منی گورجک آغلادی. تومانینا قیغالادی.
تومانی دلیک دلیک. قورباغه بولوک بولوک. قورباغهنی هاخلادیلار.
هوخلادیلار. حسن بیگه ساخلادیلار. حسن بیگون نهییوار. چاقّور چوقّور چاییوار. الّلی باتمان یانیوار.»
ترجمه آن بفارسی قریب بدین مضمون است:
«چائیدم آی چائیدم. از کوه سیب حمل کردم. ظرف سیب را از من گرفتند. مرا براه انداختند.
ص: 286
من از راهم بیزارم. چاه عمیق میکنم. چاه عمیق (بارزش) پنج بز. هرپنجتای آنها بز نر.
بز نر در دیگ میجوشد. قنبر در کنارش میرقصد. قنبر نگو قمیش است. پنج انگشتش نقره است.
نقره را دادم به تات و تات بمن ارزن داد. ارزن را بمرغ دادم. مرغ بمن پر داد.
برای پریدن پر زدم. تا در حق را بگشایم. درگاه حق بسته بود. زدم کلیدش را شکستم.
کلید در گردن شتر. شتر در راه گیلان. راه گیلان سراسر. مرکز گشت میمون است.
بچههای میمون. با دیدن من بگریه افتاد. تنبانش را آلوده کرد.
تنبانش سوراخسوراخ. قورباغه قطعهقطعه. قورباغه را اینطرف کردند. آنطرف کردند. برای حسن بیگ نگه داشتند. حسن بیگ چه دارد. چاقّور چوقّور چائی دارد.
پنجاه من هم نشیمنگاه دارد.»
این قصه چنانکه گفتیم، مطالب پیشپاافتاده و گفتههای بیسروتهی است که نه نتیجه اخلاقی دارد و نه سخن از شاهزاده و دیو و پری در آن بمیان آمده است. بااینحال نکاتی دارد که برای محققین قابل استفاده میباشد. مثلا نشان میدهد که در زبان ترکی پسوندی بصورت «جیغ» و بمعنی ظرف وجود داشته و آلماجیغ بمعنی ظرف سیب مصطلح بوده است. یا خریدوفروش با نقره صورت میگرفته و تات، یعنی روستانشین، در مقابل آن ارزن میفروخته است.
همچنین از فحوای کلام استنباط میشود که گوینده اعتقاد به حق داشته و باز کردن در حق را طالب بوده است و چون آنرا بسته یافته بخود جرأت داده است که کلند آنرا بشکند.
باز جملاتی در آن میخوانیم که از لحاظ وضع گذشته منطقه میتواند مطالبی را
ص: 287
منطوقا گویا باشد از جمله اینکه در راه اردبیل بگیلان، که بدون تردید مستور از جنگل بوده است، میمون زیاد بوده است چیزیکه امروزه در سراسر جنگل شمال اثری از آن دیده نمیشود و چه شده است که نسل آن حیوان در این خطه از بین رفته است.
از نام حسن بیگ نیز چنین بنظر میرسد که قصّه عمدتا میتواند مربوط به عشایر ایلیاتی باشد زیرا کلمه «بیگ» در گذشته عنوانی برای بزرگان و رؤسای آنها بوده است و قرینه دیگری مثل خرید ارزن از تات این نظر را تأیید مینماید و ما قبلا نیز توضیح دادهایم که در مناطق آذربایجان و ناحیه اردبیل، تات مقابل چادرنشین بوده و بدهقانانی گفته میشده است که در روستاها سکونت داشتهاند برخلاف عشایر و ایلات که در چادرها و بصورت «کوچری» یا مهاجر میزیستهاند.
2- از ناغلهای بینتیجه یکی هم «بدلبدان» نام داشت و بدین شکل گفته میشد:
«بیری وارایدی. بیری یوخ ایدی. آلّاهدان سوای هیچکس یوخ ایدی. بیردانه بدل بدان وارایدی، بیردانه دانه گودان. بدلبدان گتدی بوز تپمگه، یخیلدی یانینون چاناغی سیندی. دئدی آی بوز قارداش سن نه ئیتی میش سن؟ دیدی من ئیتی اولسه ایدیم گون منی ارتیمز ایدی!
دئدی آی گون قارداش سن نه ئیتی میش سن؟دئدی من ئیتی اولسهایدیم بولوت منی دوتماز ایدی!
دئدی آی بولوت قارداش سن نه ئیتی میش سن؟دئدی من ئیتی اولسه ایدیم یاغیش مندن یاغماز ایدی!
دئدی آی یاغیش قارداش سن نه ئیتی میش سن!دئدی من ئیتی اولسه ایدیم گؤی اوت مندن بیتمز ایدی!
دئدی آی گؤی اوت قارداش سن نه ئیتی میش سن؟دئدی من ئیتی اولسه ایدیم قویون منی یِمَز ایدی!
دئدی آی قویون قارداش سن نه ئیتی میشن سن؟دئدی من ئیتی اولسه ایدیم قصاب باشیمی کَسمَز ایدی!
ص: 288 دئدی آی قصاب قارداش سن نه ئیتی میش سن؟دئدی من ئیتی اولسه ایدیم سیچان منیم اتَی می آپارما زایدی!
دئدی آی سیچان قارداش سن نه ئیتی میش سن؟دئدی من ئیتی اولسه ایدیم پی شیک منی دوتماز ایدی!
دئدی آی پیشیک قارداش سن نه ئیتی میش سن؟ دئدی ئیتیام آی ئیتیام. بیگ اوینون کوتیام. کرسی آلتی قشلاقیم. کرسی اوستی یایلاقیم. خاتون هرنه پی شیرسه، اودا منیم قویماقیم.»
ترجمه آن نیز قریب بدین مضمون است:
«یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک بدلبدان بود و یکدانه گودان. بدلبدان رفت روی یخ سر برود. افتاد و استخوان نشیمنگاهش شکست.
گفت ای برادر یخ، تو چقدر تیزی؟ گفت اگر من تیز بودم که آفتاب مرا آب نمیکرد.
گفت ای برادر آفتاب، تو چقدر تیزی؟ گفت اگر من تیز بودم ابر جلوی مرا نمیگرفت! گفت ای برادر ابر تو چقدر تیزی؟ گفت اگر من تیز بودم علف از من سبز نمیشد! گفت ای برادر علف تو چقدر تیزی؟ گفت اگر من تیز بودم گوسفند مرا نمیخورد! گفت ای برادر گوسفند تو چقدر تیزی؟ گفت اگر من تیز بودم قصاب سر مرا نمیبرید! گفت ای برادر قصاب تو چقدر تیزی؟ گفت اگر من تیز بودم موش گوشت مرا نمیبرد! گفت ای برادر موش تو چقدر تیزی؟ گفت اگر من تیز بودم گربه مرا نمیخورد! گفت ای برادر گربه تو چقدر تیزی؟ گفت من تیزم وآی تیزم. تهتنوری خانه بیگ هستم. زیر کرسی قشلاق من است و روی کرسی ییلاق من. هرچه هم که خاتون و کدبانو بپزد آنهم کاچی من است.»
این قصّه هم که حاوی یک رابطه تسلسلی بین برخی از عوامل طبیعت و موجودات زنده میباشد احتمالا ساخته عشایری است. و کلمات «بیگ»، «ییلاق»، «قشلاق» که خاص طوایف ایلیاتی است قرینهای در اینباره بنظر میرسد ولی برخلاف قصّه اوّل بین جملات آن یکنوع رابطه منطقی احساس میشود مثلا آفتاب یخ را آب میکند. ابر
ص: 289
جلوی آفتاب را میگیرد. باران از ابر میبارد ... تا میرسد بشکایت موش از گربه. و گربه بجای آنکه از دیگری شکایت کند خود را همهکاره خانه میداند. زیر کرسی را بجای قشلاق و روی کرسی را بمنزله ییلاق برای خود بحساب میآورد. آنقدر برای خود مقام و منزلت قائل میشود که کدبانوی خانه را هم خدمتکاری میپندارد و آنچه را که او میپزد نوعی غذا، کاچی، برای خود بحساب میآورد و این مطلب اگر حکایت از خودخواهی و خودبزرگبینی او هم نکند مؤید گفته مورخان خواهد بود که در اردبیل گربه کم است و خرید و فروش میشود و ما این گفتهها را در صفحه 110 جلد اول این کتاب آوردهایم.
همانطور که اشاره کردیم قصههای دیگر نتایج خوب و آموزندهای دارد و چون کتابهای متعددی در اینباره نوشته شده، از آوردن آنها خودداری مینماییم.
ص: 290